183

این

من تبدیل به یه جور مروج برای قسمت سیزدهم چهرازی شدم.امروز فاطمه باهام اومد و من مجبورش کردم که تو اتوبوس در حالی که وایستاده بهش گوش بده.

خب، مخلوط این که داشت از خنده می مرد و این که مجبور بود وسط اتوبوس کمی معقول رفتار کنه ، قیافشو شکل یه اسکل واقعی کرده بود.

۰

182

من سر خوندن دین و زندگی و زمین شناسی : 

* یک جمله میخونم*

* یه نگاه بهت زده به دیوار و سقف میندازم*

* سه بار با مبتکران شیمی یا هر کتاب قطور دیگه تو سرم میزنم*

۱

The Fault in Our Ages

تو نوجوونی ، حق انتخاب نداری که جوگیر باشی یا نه ، اما می تونی انتخاب کنی که در چه زمینه ای جوگیر باشی ... مثلا ما یه سری دهمی جوگیر داریم این طرفا که با جعبه والیبال بازی می کنن در حالی که توپ آوردن به مدرسه کاملا مجازه ، تو می تونی مثه اونا نباشی چون خیلی رقت انگیز میشی در این حالت.

۲

180

Aurora


I had a dream I was seven
Climbing my way in a tree
I saw a piece of heaven
Waiting impatient for me

And I was running far away
?Would I run off the world someday
Nobody knows, nobody knows
And I was dancing in the rain
I felt alive and I can't complain
But now take me home
Take me home where I belong
I can't take it anymor
e


Aurora - Runaway

۳

This is just so sad ...

وریس آه بلندی کشید.آه مردی که تمام غم دنیا را روی شانه هایش حمل می کند."کاهن اعظم یه روز به من گفت که وقتی گناه می کشیم، رنج می کشیم.اگه این درست باشه ، لرد ادارد ، بهم بگو ... پس چرا همیشه بی گناهان بیشتر رنج می کشن ، اونم وقتی شما لردهای عالی رتبه به بازی تاج و تخت مشغولین؟"

بازی تاج و تخت ، جلد 3


- من قبلا جزو گریان ترین انسان های ساکن در کهکشان راه شیری بودم ، تا قبل از تابستون ، در طول تابستون و تا الان من هیچوقت سر مشکلاتم گریه نکردم ، بدترین و تلخ ترین لحظات ممکن ـو گذروندم و گریه نکردم ، چون گریه ام نمیومد فقط موقع ناراحتی تو خودم می رفتم و همین.تمام اون گریه هایی که من برای خودم نکردم سر بازی تاج و تخت صرف شد ؛ وقتی فهمیدم سرسی و جیم با هم رابطه دارن ، همونجا شروع کردم به گریه کردن ، وقتی ند مرد ، شب تو تختم گریه کردم ، وقتی بران و ریکان (در ظاهر ) مردند من گریه کردم و این قسمتم غم انگیزترین پاراگرافیه که من به عمرم خوندم.من نمی تونم بخونمش و غمگین نشم.

۱

جراتم نمی کنم به فرزانه بگم.

تازگیا استعدادم بی بدیلم تو پرسیدن مسخره ترین سوالات ممکن ، شش برابر شده ؛ مثلا از چند روز پیش دارم به این فک می کنم که "خارجیا عم چار زانو میشینن یا فقط ما از این قابلیتا داریم؟"
۲

Current mood

تمام دغدغه های واقعا مهممو در حالت فعلی ول کردم و دارم خیلی جدی به این فک می کنم که گوشی بعد از کنکورمو چی بگیرم چون من این گوشی فعلیمو به گوشی بودن قبول ندارم.

در واقع آیفون به نظرم جدا به درد نخوره (در این باره با من بحث نکنید , فرزانه دو هفته پیش یه آیفون سیکس گرفته و هر روز که میاد یه ناتوانی جدید گوشیشو اعلام می کنه ) ، سامسونگ منو یاد تلویزیون قبلیمون که خیلی بزرگ و عجیب غریب بود , میندازه و تنها مارکی که به نظرم اندکی مناسب میاد اچ تی سیه , بنابراین لطفا به روم نیارید که بهتره به جای این علافیا برم درس بخونم و نظرتونو راجب همه ی اینا بگین.

دغدغه ی جدی بعدیمم اینه که چطوری برم اسب سواری یاد بگیرم که البته در این زمینه بهتره که سکوت کنید و به همون دغدغه ی اولم جواب بدید.

دغدغه ی بعدیمم که همین الان دارم بهش فک می کنم اینه که پروژه ی بازخوانیمو برای هری پاتر بزارم یا بازی تاج و تخت یا نایت ساید؟ سه راهی سختیه و این طور که معلومه من دانش آموز سوم تجربی کوشایی هستم.

۵

Finally , Finished

رابطه ی فرودو و سم تو ارباب حلقه ها منو بدجوری یاد رابطه ی امیر و حسن تو بادبادک باز میندازه.

۲

All my tears been using up ...

 ... Take my mind and take my pains ...

Heal - Tom Odell


Also listen to : Another Love

۱

الانم میخوام بعداز سال ها ارباب حلقه ها رو تموم کنم.

اگه بخوام وضعیت الانمو به تفصیل بیان کنم ، باید بگم که خب ، تا ساعت 2 که مدرسه ام ، بعدشم یک ساعت تو اتوبوس یا نیم ساعت تو ماشین ، بعدشم ناهار و در طول روزم تقریبا سه ساعت آهنگ گوش میدم و خودمو تو زیرزمین حبس می کنم که درس بخونم ، شبامم که منحصر میشه به آلمانی .... خلاصه کوچکترین اشتیاقی در خودم برای پست گذاشتن نمی یابم.

۳

173

انقدر این پروژه ی سلام کردن من و مونا به هم ، سخت ، نفس گیر و استرس زاست که احتمال میدم به زودی به همون حالت قهر برگردیم.

۴

پرود آو مای سلف در واقع …

این که اینقدر احساسات عجیب و متناقض تو من جا میشه , جدا تحسین برانگیزه.

171

از هفتاد و دو ساعت اخیر ، هفتاد و یک ساعتش ـو به آهنگ گوش دادن گذروندم.حدودا 10 تا خواننده ی جدید کشف کردم و سی بار این آهنگ ـو گوش دادم و الان دارم فک می کنم ، می بینم که سه روز تمام تو موسیقی زندگی کردم.

داشتم به آینده فک می کردم.من مطلقا هیچ تصوری از آینده ام ندارم.نابغه نیستم و تو هیچ زمینه ای هم استعداد فوق العاده بالایی ندارم ، از اون آدمای با پشتکار هم فک نکنم باشم (در واقع مطمئنم که نیستم ).
دوست ندارم زندگی معمولی ای داشته باشم و از طرف دیگه کاملا مطمئنم که یه آدم موفق ، معروف یا هر چیز دیگه ای تو این مایه ها نمی شم.
هیچ کدوم از آدمایی که تا حالا دیدم ، منو به این فکر نمیندازن که "اِع!! چقدر دوس دارم شبیه این بشم در آینده".مطلقا هیچ کدوم.و این خیلی یه جوریه.احساس می کنم تو یه مه شدید گیر افتادم.

داشتم اینو واسه صدمین بار گوش میدادم که به این نتیجه رسیدم آینده ی من باید یه چیزی شبیه تیکه ی دومش(از 1:10 به بعد) باشه.
نمی دونم چرا اینو فکر ـو می کنم ولی تقریبا مطمئنم ازش. 
۶

170

... بیشتر از همه می خواست جان اسنو را ببیند.یک جورهایی آرزو می کرد پیش از رفتن به قصر زمستانی به دیوار برسند تا جان دوباره سر به سرش بگذارد و او را خواهر کوچولو صدا بزند.آن وقت آریا به او می گفت که دلش برایش تنگ شده و جان هم هم زمان همین را می گفت ؛ همان طور که همیشه همه چیز را در یک آن با هم می گفتند.آریا از این هم فکری خوشش می آمد ، بیش تر از همه چیز.


نبرد پادشاهان 1   

۱۰

براتون چنین محبوبیتی رو آرزو می کنم.

محبوبیت چندلر در اون حده که حتی هلیا عم که فرندز ـو ندیده ، عاشقشه !! :)))
۰

168

قبلنا فک می کردم وقتی کسی در حقم بدی می کنه ، ناراحتم می کنه یا هر چیز دیگه باید در ثانیه ولش کنم و دیگه حتی یه ذره بهش فک نکنم.الان دارم فک می کنم که این استراتژیِ واقعا خوبیه ولی به درد من ای که موقع تنهایی دلم برای درختای مدرسه امم تنگ میشه به هیچ وجه مناسب نیس.

۲

درباره ی بیان

- خیلی جالبه که من خودم از اکثر افراد هم سنم تو اینجا دوری می کنم و تمام ترسم به اینه که نکنه منم شبیه اونا بنویسم پ.ن : خوشم نمیاد درباره ی مدرسه بنویسم و این که امروز ریاضی و فیزیک و زیست داشتم و مدرسه ام فلان جاست و قس علی هذا.


- بیان برام چندان دوس داشتنی نیس ، نسبت به بلاگفا خیلی کلیشه ای تره(هی!! ولی من نمی خوام دوباره برم اونجا :)) ... اینجا خیلی ـا ادبی می نویسن و من در حالت عادیمم نمی تونم نوشته های ادبی رو درک کنم و دوست داشته باشم چه برسه به این که بخوان لاش یه مفهوم فلسفی من در آوردی عم بزارن.

- بلاگرای شاخ اینجا کمترن و در نتیجه هر جایی عم که بری یه اسمی از شباهنگ ، هولدن کالفیلد ، مترسک و خیلی ـای دیگه پیدا میشه و این حداقل برای من اصلا جالب نیس.

- من برای این بلاگر شدم که از دنیام ، افکارم و آرزوهام بنویسم ... نه این که از ارتباطاتم با دیگران یا برای دیگران پست بزارم در نتیجه چندان درکی ندارم از این که چرا مردم روابط شخصیشونو انقدر عمومی می کنن.یا  چرا از بیرون رفتناشون با هم دیگه پست میزارن.و چرا انقدر قربون صدقه ی هم میرن.

- بیان باعث میشه تمام ارزش یه بلاگر به دنبال کننده هاش باشه ، و این اعتماد به نفس آدم ـو از بین می بره و یه جوری میشه که آدم بعد از یه مدتی یه جوری بنویسه که به خودش کوچکترین شباهتی نداشته باشه.


من از کلیشه متنفرم ، فرقی نداره که کجا باشه.من عاشق آدماییم که همونطوری که دوس دارن مینویسن و در واقع جوری مینویسن که اگه نوشته هاشونو بدون ذکر اسمشون به یکی از خواننده هاشون بدی ، همه می فهمن اینو کی نوشته.

۷

اوف !!

یکی بره به خیلی سبز بگه :"بابا فهمیدیم که خیلی خلاقی ، دردت بخوره تو سر کانون ، ولی میشه خفه شی؟"

۲

165

همینطوری ادامه بدم ، دولینگو برام پیام می فرسته که "خب تو با این اراده ات ، غلط می کنی که میخوای آلمانی یاد بگیری."

۲

? Isn't it

?It's time to begin, isn't it
I get a little bit bigger but then I'll admit
I'm just the same as I was
Now don't you understand
I'm never changing who I am

It's time - Imagine Dragons
۱
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان