یکی بره به خیلی سبز بگه :"بابا فهمیدیم که خیلی خلاقی ، دردت بخوره تو سر کانون ، ولی میشه خفه شی؟"
یکی بره به خیلی سبز بگه :"بابا فهمیدیم که خیلی خلاقی ، دردت بخوره تو سر کانون ، ولی میشه خفه شی؟"
همینطوری ادامه بدم ، دولینگو برام پیام می فرسته که "خب تو با این اراده ات ، غلط می کنی که میخوای آلمانی یاد بگیری."
دبیر تاریخمون ( که داشت ماجرای به قتل رسیدن امیر کبیر ـو تعریف می کرد) :"ناصر الدین شاه به دلاک ـا دستور داد که امیر کبیر ـو توی حموم فین بکشند."
فرزانه ( در حینی که داشت زمین می خوند) :" این نشون می ده که آدم باید تو کارای شخصی مستقل باشه ، به خصوص حموم کردن."
بگین که فقط من و فرزانه عاشق آراگورن نیستیم؟!اگه میخواین بفهمین کیه Aragorn و تو گوگل سرچ کنید.
داشتم راز فال ورق ـو می خوندم که یادم افتاد چقدر من کودکی تلخی داشتم ، باید در سن ده سالگی سه ساعت به سخن رانی ـای احسان در مورد فلسفه ی اخلاقی هگل گوش می دادم تا بره برام بستنی بخره.
یه بارم برام فیلم Seven ـو گذاشت.هنوزم نمی فهمم چرا یونیسف یه جوری دستگیرش نکرد.
این تست مربوط میشه به فرندز و اینم نتیجه ی تست منه.
از یه طرف دارم فک می کنم نود درصد مطمئنم که من اینم و از طرف دیگه دارم فک می کنم من نمی تونم انقدر خوب باشم :)))
من مطلقا نمی فهمم تکلیفم با اسلام چیه.
منظورم اینه که من از جهان بینی اسلام خوشم میاد ، به نظرم منطقی میاد و این که انقدر به نیازمندا ، ارزش های اخلاقی مثل غیبت نکردن ، دروغ نگفتن و اینا ارزش میده ، به نظر کاملا درست میاد.
ولی از طرف دیگه جدا نمی فهمم چرا باید آدما به وسیله ی یک خط مسلمان - کافر از هم جدا شن ... ما همین الانم به اندازه ی کافی از هم دور هستیم ، نمی فهمم که چرا باید پوشوندن موها مهمترین دغدغه ی یک فرد باشه ، چرا نباید در حضور مردا بخندم و شاد بشم ، چرا باید سرنوشت ـمو بدم دست یکی دیگه ، چرا باید پوشش من مربوط به یک نفر دیگه باشه ، چرا باید فقط به خاطر دین از کل مردم غیر مسلمان بیزار شم ، چرا باید بدون هیچ شناختی ازدواج کنم ، چرا نمی تونم عاشق شم ، صیغه بر اساس چه فلسفه ای حرام نیس ، نمی فهمم که چرا اگه اسلام انقدر خوب و موجب پیشرفته پس چرا ما الان این شکلی ایم؟ و خیلی چیزای دیگه.
مسئله ی دیگه محرمه ، اینم یکی از چیزای عجیب غریب تو زندگی منه ، نمی فهمم چرا باید مردم دو ماه غمگین باشن ، به بدنشون آسیب بزنن ، دو ماه تمام هر شب بشینن گریه کنن به خاطر اتفاقی که هزار و چارصد سال پیش افتاده؟ چرا به جای همه ی این کارا سعی نمی کنن یکم مهربون تر ، محترم تر و با فرهنگ تر باشن؟ نمی فهمم اگه این اتفاق انقدر واسشون غم انگیز و تکان دهنده اس ، چرا پنج دقیقه بعد از بیرون اومدن از تعزیه از ته دل می خندن و شوخی می کنن؟
من یکی از اون روشنفکرای توییتر یا فیسبوک نیستم.فقط یه دختر شونزده ساله ام (نمی تونم ذوقمو از گفتن این عبارت انکار کنم) که وسط هرج و مرج مطلق به دنیا اومده و زندگی می کنه.
خداوندا , من بی نهایت خوشبختم که کم کمش پنج نفرو دارم که بدون این که من حتی یک کلمه بگم , یادشون مونده که امروز تولدمه :)
آدم نباید تو شب تولدش به درجه ای از بیکاری و بی کسی برسه که بره Telegram FAQ بخونه.
+ جدا کسی نمی دونه چطور میشه اون چتایی که پاک کردی رو برگردونی؟
باز دوباره شاهد رسیدن محرم و بحثای روشنفکرانه در مورد هیأتای عزاداری هستیم.
نمی دونم چرا تصور بقیه ی مردم از ما تجربیا اینه که عاشق سوسک و تمساح و عنکبوتاییم :|
حاضرم یک قصیده ی شش هزار بیتی در مدح هوای سرد این روزا بنویسم.
یادی کنیم از روزهایی که من ، فرزانه ، مونا و هلیا سر این که کی زودتر حماسه ی لارتن کرپسلی رو تموم کنه دعوا می کردیم و کتابا رو از هم می دزدیدیمو مهسا کارش این شده بود که بشینه و پوکرفیس ما رو نگاه کنه.
زندگیم شده معجونی از موسیقی های میخکوب کننده , آدمای جالب , رابطه های عجیب , داستان هایی از پادشاهان و کارای جدیدی که من هیچوقت جرات انجامشونو نداشتم.