.الان نصفه شبه و منم زیر پتو جدا دارم خفه میشم* ولی میخوام بنویسم و نمی دونم از چی.خیلی چیزا هست. بنابراین ما یه پست بلند و چرند در پیش خواهیم داشت :
من عاشق انیمیشنام.و برخلاف اکثریت من همیشه دیزنی و پیکسار رو به انیمه ها , عروسک بازی و کارای تیم برتون ترجیح می دادم (انیمه ها البته کلی استثنا داره که حال ندارم تو این اکسیژن کم توضیح بدم) , به هر حال , خواستم بگم من خیلی از این انیمیشنای جدید پیکسار راضیم.در حدی که دوس دارم بچه دار بشم و هی همه ی اینا رو براش بزارم و درباره ی مفاهیم عمیق انسانی و زندگی براش سخنرانی کنم.اما شرایط فراهم نیست بنابراین می ریم سراغ موضوع بعدی :
من در این دو روز نشستم و همه چیز زندگیمو طبقه بندی کردم.لباسای بیرونم یه کمد , لباسای خونه ام یه کمد , لباسای مهمونی یه کمد , فیلمای دوست داشتنی یه فولدر , فیلمای خیلی دوست داشتنی یه فولدر , فیلمای شاهکار یه فولدر , فیلمایی که هیچ حس خاصی بهشون ندارم یه فولدر
حتی نشستم و آهنگامو درست کردم ؛ منظورم اینه که نشستم دنبال کاور برای هر کدوم گشتم , اطلاعات هر کدومو (اعم از اسم آهنگ , خواننده اش , آلبومش , سال پخشش و همه ی اینا) رو درست کردم بدون حتی یه نقطه ی اضافی و اوف ... همه ی این کارا رو کردم که ذهنم مرتب بشه ولی حتی به هم ریخته تر از قبل شد.
این که به خاطر این وضعیت ناراحت نیستم بهم عذاب وجدان میده.
اخلاقای مزخرف من از مامانم بهم به ارث رسیدن.مثه این که به جای این که بشینم و درباره ی مشکلاتم حرف بزنم , زرتی قهر می کنم.
امروز صبح با مامانم بحثم شد و الان تازه دارم می فهمم تحمل کردن من تو این مواقع آدمو به سر حد جنون می بره.بیچاره بابا.بیچاره فرزانه.بیچاره مونا.
قبلنا فک می کردم یه استعدادی چیزی دارم که بر اساس اون می تونم کاملا بفهمم که چه فیلمی به چه موقعی از روز میاد.چه آهنگی به چه منظره ای میاد.چه کاری به چه موقعیتی میاد.
هیچی , حتی اگه استعدادیم بوده به طور کامل منحل شده.غم انگیزه.من از اون قسمت از خودم خوشم میومد.
من نمی دونم چرا ملت انقدر به استیج گیر میدن.من چیز خاصی از خوانندگی و اینا نمی دونم ولی به نظرم داره خوب پیش میره و مگه ما نمی خوایم پیشرفت کنیم؟ پس باید چیزای جدید خوب رو تشویق کنیم. (من از نصیحت کردن و فرهنگسازی کردن و اینا تا سر حد مرگ متنفرم ولی اگه اینو نمی گفتم شاید سکته می کردم)
خب چرند گفتن واسه امشب کافیه.شب بخیر.
* مامان بابام اگه بیان تو اتاق و منو در حال کار کردن با گوشی (ساعت یک شب) ببینن , احتمالا از خونه میندازتنم بیرون.بنابراین زیر پتو کار می کنم که کمتر مشکوک باشه.
پ.ن : با کامنتدونی دیگران همانگونه رفتار کنید که دوست دارید دیگران با کامنتدونی شما رفتار کنند.