یک.
یک اصطلاح انگلیسی هست بدین شرح که go the extra mile که من خیلی دوستش دارم. چون خودم قبلش بهش فکر کرده بودم و خیلی خوشحال شدم که دیدم یک اصطلاح براش وجود داره. چون یک جور جاهطلبی توی خودش داره که من هی نیاز دارم به خودم یادآوریش کنم. یا به بقیه. مثلا پگاه هم خیلی اینطوریه که «من هیچ اهمیتی نمیدم که چه رنکی. فقط دوست دارم از اینجا برم.» منم هر بار بهش یادآوری میکنم که الان همچین نظری داری، بعدا که رفتی، شاید راضی نباشی از این که کف رو اینقدر پایین گذاشتی.
دو.
یکم کمتر از ایمیل زدن میترسم. یک روش پیدا کردم برای خوندن مقالات، که میام عنوان رو مینویسم، براساس چکیدهاش، پروسهی کلی مقاله رو مشخص میکنم که سوال چی بوده و روش چی بوده و نتیجه چی بوده. و دیگه بقیهی مقاله رو نمیخونم، که خیلی از اون بارش کم کرده. خود ایمیل زدن ولی همچنان سخته، چون انگار هیچوقت ایدهآل نمیشه. بعد میدونی، مثلا من که پیشرفته نیستم توی نوشتن، بعضی اوقات که هی دوست دارم به زبان شیوا و روان بنویسم و نمیتونم، یهو خسته میشم و یک میل عمیقی پیدا میکنم که بشینم گریه کنم. خوشبختانه خودِ بزرگسالم به دادم میرسه و فقط به این فکر میکنم که این دست و پا زدنم، یعنی دارم رشد میکنم. قرار نیست تا ابد دست و پا بزنم. اولین استادی که بهش پیام دادم، بهم جواب داد و گفت توی آزمایشگاهش جایی نداره. من هنوزم که بهش فکر میکنم، خوشحال میشم. چون کارش بهم اعتماد به نفس داد و من توقع پاسخ نداشتم.
سه.
سر فرستادن اولین ایمیل، صبا ازم فیلم گرفت :)) سر این دومیه، خودم با وبکم لپتاپ فیلم گرفتم :))) سر بعدیا هم احتمالا ادامه بدم و بگم چه تغییراتی توی روند کارم دادم. من واقعا از این پروسه خوشم میاد. کار خاصی هم نمیکنم ها، یعنی فقط در طول روز زبان میخونم و اون درسی که ازش بدم میاد و ادامهی ایمیل زدن. ولی خب، حس خوبی دارم به کلش. هفتهی بعد هم رانندگی شروع میشه و میریم ببینیم آیا من به اعتمادی که به خودم کردم، جواب میدم یا نه.