یک چیزی داشتم به کلم میگفتم که به نظرم مهم بود و خواستم اینجا هم باشه و یادم بمونه، که یک تصویر ایدهآل از زندگی فعال و پر برای من شامل اینه که زود بیدار میشم، میخونم تا ظهر، استراحت میکنم و ناهار میخورم و سریال میبینم، بعدش باز میرم میخونم تا شب. شب با دوستهام حرف میزنم و کتاب میخونم و بعدش میخوابم. خیلی وقته که تصویر رویاییم همینه، و احساس میکنم هیچوقت بهش نزدیکتر نمیشم. خیلی پیشرفت کردم از یک سری لحاظ، ولی از این نظر، اگه بدتر نشده باشم (بهخاطر این که اصرار دارم فقط وقتی میتونم، درس بخونم و خودم رو گول نزنم) قطعا بهتر نشدم.
این تصویر داشتن، باعث میشه روزهایی که دیر بیدار میشم، دیگه دوست نداشته باشم ادامه بدم. تصویر خراب شده دیگه، چه فرقی داره بقیهی روز چی کار کنم. به زور خودمم میکِشم، ولی همیشه اینقدر حوصله ندارم. داشتم میگفتم نباید زندگیت حول یک تصویر خاص یا یک نقطهی خاص باشه. باید مسیر برات مهم باشه، نه مکانها. ارزشها مهم باشند، نه اتفاقاتی که میفتند. تصویر میگه که امروز خیلی نخوندم، در نتیجه مهم نیست اگه این دو و نیم ساعت باقیمونده توی شوی جنایی محبوبم غرق بشم. ولی براساس ارزشها من میتونم الان که حوصله دارم، یک برنامه برای مهر بریزم.