ریویوی من در گودریدز
و اینم بخونید
من هیچوقت به جنگ مرتبط نبودم ، و به فقر و بدبختی ، به گرسنگی ...
می دونی ، همه میگن خدا عادله و منم فک می کنم از لحاظ منطقی باید همینطور باشه ولی وقتی می بینم دغدغه ی خودم اینه که چرا ناهار قورمه سبزیه و بعد فک می کنم که در حدود بیست سی سال پیش مردمانی بودند توی افغانستان که چون غذا نداشتند ملخ می خوردند و کودکان قحطی زده ی آفریقایی ای هستند که احتمالا همون ملخم ندارند که بخورند ، به این نتیجه می رسم که یه پای این عدالت می لنگه.
می دونی ، همه ی این دردها و تفاوتا به قدری زیاده و دردناکه که من نمی تونم بیانش کنم ، و می دونی ، مردم میان سر این که اون لباس مشکی و آبیه یا سفید و طلایی شونصد ساعت بحث می کنن و حتی یه کلمه از آدمایی نمی گن که دغدغه ای جز زنده موندن ندارند.
آهنگایی که من به طور معمول گوش میدم :
And life is a road that I wanna keep going
Love is a river I want to keep flowing
Life is a road, now and forever
Wonderful journey
آهنگایی که سر امتحان تو ذهنم ریپیت میشه :
پیرمرد مهربووووون ، مزرعه داره
تو مزرعه اش یه گاوه ، بسیاااااار داره
گاوا شیر دارن ، ما رو دوس دارن
ما ما می کنن ، ما ما می کنن
می دونی ، من هیچوقت مخالف سانسور (منظورم سانسور صحنه هاست نه سانسورای سیاسی) نبودم ... از نظرم این فوق العادس که آدم بشینه فیلم ببینه و نترسه از این که هر لحظه ممکنه این بیفته تو بغل اون و خب بذارین بیشتر از این واردش نشیم.
بله ، مهران مدیری عزیز ، از نظر منم سرعت بالای دانلود و گرفتن حجم زیاد اینترنت باعث وفور نعمت میشه ولی خب ، بابام چندان به این خرافات اعتقاد نداره.
ینی حتی منم که فوق العاده به کودک درون و این چیزا اعتقاد دارم ، نمی فهمم چطور یه مرد پنجاه ساله حاضر میشه جلوی دوربین دست بزنه و دهنش ـو اندازه ی یه بشکه باز کنه و بگه "ما خیلی باحالیم !!"
آم .. خب ، عزیزانم ، کسی یه انیمیشن (یا یه فیلم نسبتا کودکانه) ی خوب واسه ی یه دختر 11 ساله که جز بیشعور ، دیوانه ، جنگلی فحش دیگه ای رو نمی شناسه (ینی بهتره هیچ صحنه ای تو فیلم پیشنهادیتون نباشه :)) سراغ نداره؟
اگه من تا شب یه چیزی دانلود نکنم واسه این بچه ، امکان داره دیگه بعدش زنده نمونم.بنابراین لطفا زودتر پیشنهاد بدین.
و یه چیزی : لطفا Zootopia ، Inside Out و کلا انیمیشن های معروف معرفی نکنید.
یه جوری می نویسم که خودم وقتی میخوام پستام ـو بخونم ، باید حداقل سه ساعت فک کنم تا بفهمم چی نوشتم.
می دونی ، از وقتی که فهمیدم دانشگاه تهران یه در تو انقلاب داره به کل نفرتم از تهرانو فراموش کردم.
دارم می فهمم چی کار باید بکنم ....
می دونی ، من آدمیم که با نود درصد آدما به هیچ وجه من الوجوه راحت نیستم ، بهشون احترام میزارم ، ادب رو رعایت می کنم ولی امکان نداره بشینم باهاشون بیشتر از ده کلمه که همیشه راجب مدرسه س حرف بزنم و مامان بابام از این ویژگی من تا سر حد مرگ متنفرند و به خاطر همین من دارم مدام خودمو تغییر میدم ، بعد از هر مهمونی سه ساعت فک می کنم خوب رفتار کردم یا نه و ... میدونی ، جدا منو اذیت می کنه ... این که در مورد چیزایی حرف بزنم که مطلقا دوست ندارم و آخرشم نادیده گرفته بشم
الان دارم می فهمم که در کنار ترسو بودن ، این جور ساکت بودن و گرم نگرفتنم از اجزای سازنده ی منه ، من عاشق تنهایی نیستم ولی نمی تونم با بیشتر آدما کنار بیام و به خاطر همین دوستای کم ولی خیلی خوبی دارم .... این جور پذیرفتن خودم خیلی خوبه ، به قدری خوبه که باورت نمیشه
توی فامیل ما دخترا همشون خوش صحبت ، دوست داشتنی نما و خیلی کارین ... من به هیچ وجه مثل اونا نیستم ... من فقط با یه سری از آدما راحتم که متاسفانه کلا هیچ کدومشون تو فامیلمون نیستن ، فک نمی کنم دوست داشتنی به نظر بیام و متنفرم از این که بعد از ناهار سه ساعت بجنگم برای شستن ظرفا ... قبلا فک می کردم مشکل از منه ، باید خودمو تغییر بدم ، الان احساس ملکه بودن دارم.