شاید یتیم شم

داشتم تو ماشین فک می کردم که چقدر خوبه که من نمی دونم این چشمه ی جوشان از کی بهم به ارث رسیده چون اگه بفهمم واقعا زنده اش نمیزارم - می گم نمی دونم چون مامان بابام تا حالا روی هم رفته به اندازه ی انگشتای یه دستم حتی گریه نکردند - بعد همین جا یهو یاد بحث دودمانه افتادم. پدر و مادر سالم و دختر بیمار.بعد یادم افتاد احسانم مثه من زیاد گریه می کنه.حالا نه دقیقا به اندازه ی من.این که کفر مطلقه. صرفا بیشتر از میانگین. پس یه پسر بیمار هم به شجره اضافه میشه. خب، این ینی ژنش از هر دو طرف رسیده.دلم براشون تنگ میشه جدا.

و آه ، چه غم انگیز. اگه یه روز بخوام بچه دار شم باید طرف رو مجبور کنم بره آمیزش آزمون بده که ببینم غالب خالصه یا ناخالص. چون مطلقا مطلقا مطلقا نمی خوام یه نفر دیگه رو مبتلا به این درد کنم.و اوه ، حتی این کارم نمی تونم بکنم.چون آمیزش آزمون باید با یه فرد مغلوب خالص باشه و اگه طرف غالب ناخالص باشه بازم به احتمال زیاد یه فرد مبتلا به این درد به وجود میاد.

شاید باید زیستتون رو اینجوری بخونین.

۰

352

آیا نمیشه به من یه جایی تو یه آزمایشگاهی بدین و بزارین کمتر حرص بخورم؟

کوچک ترین میلی -تاکید می کنم، کوچکترین- میلی به حقوق میلیاردی یا بورسیه شدن ندارم. صرفا می خوام یه جایی از این دنیا رو پیدا کنم که توش بتونم مفید باشم، که دانشمندی بشم که تو شش سالگیم می خواستم.

۲

351

اوه ، پیامبر عزیز ، داری اشتباه می کنی. بالاترین مرتبه ی نعمت های خدا دیدار محبوب نیس.فردوس هم نیس.

در درجه اول، در دو ثانیه خوابیدنه. در درجه ی دوم هم در دو ثانیه خوابیدنه.در درجه ی سوم حدس بزنین چیه؟ 

بله ، در دو ثانیه خوابیدنه.

۱

یا می فهمین دارم از چی حرف می زنم یا نمی فهمین.

یادداشتی توی کتاب زیستم هست که میتونم باهاش علت این که تجربی ام ، توضیح بدم اونم در حالی که همگان می دونن کنکور تجربی آدم رو به هفتاد -هزار- نوع بلا مبتلا می کنه. و اونم در حالی که من کلا سه تا رشته ی اصلی رو نمی رم احتمالا.و اونم در حالی که نرد ریاضی و فیزیک محسوب میشم.

یادداشته اینه :

« در فصل تابستان :

مورچه های کارگر غذا جمع می کنند 

جاگوار تولید مثل می کند

پروانه ی اپرافترا بروما در خاک شفیره می شود

یک گونه راسو تولیدمثل می کند

روباه قطبی دچار افزایش رنگیزه می شود

زنبق ها گل می دهند

فعالیت غده ی پینه آل تابستان کم می شود.»

۷

لازمه تاکید کنم این پست به کل مستقل از کنکوره

شبیه رایلی اینساید اوت شدم - این تنها شخصیتیه که اسمش یادم مونده، شگفت انگیزه. 

جزیره های زندگیم دارن یکی یکی یخ می زنن و فرو می ریزن.روابطم آشفته کننده تر از همیشه ان. کتابام دیگه نیستن و دیگه نمی تونم بنویسم. یا حداقل مثه قبل نمی تونم بنویسم. هیچ جایی از زندگیم نیس که بتونم بهش پناه ببرم. مونا و فاطمه و نازنین تو زنگ های متوالی می پرسن چرا انقدر مغموم و خسته ام و منم فک می کنم دوس دارم بغل بشم و دوس دارم حرف بزنم تا این جزیره های یخ زده ی نیمه ویرانه یکم دیرتر فرو بریزن. ولی بعدش؟ میگم کوچکترین مشکلی نیس. آقای شین می پرسه آیا مشکلی دارم ، و من فک می کنم کاش می تونستم حرف بزنم و بگم که چقدر می ترسم از ترک شدن و بعدش می گم «اگه بشه برامون کلاس خصوصی زیست بزارن» 

با فاطمه حرف می زنم و بهش میگم اهمیتی نداره اگه کم خونده ، همه ی اینا تو عید جبران میشه. تو نباید ناراحت باشی. نباید روحیه ات رو از دست بدی. بعدش فک می کنم شاید بهتر باشه این نصیحت ها رو از زبون فرد شادتری بشنوه. نه از زبون کسی که کل مدرسه می دونن در وضعیت جالبی نیس.

اون جزایر با هر نسیمی تلو تلو می خورن و من نمی فهمم چی کار کنم تا حداقل غمم به حدی برسه که بتونم گریه کنم.

۹

دارم از درک متقابل حرف می زنم

در نهایت عزیزانم ، دفعه ی بعدی که خواستیم رییس جمهوری ای چیزی انتخاب کنیم ، باید حواسمون باشه به جای دستبند و بنفش و سبز و این حرفا ، بشینیم بحث کنیم. نه مثه آدمایی که جوری رفتار می کنن که انگار حزبشون جزیی از ژنتیکشونه. بلکه مثه کسایی که می خوان بهترین راه رو برای آینده انتخاب کنن.

مثلا افراد زندگی من و کسایی که باهاشون یه ارتباطی چیزی داشتم توی اون دوره اصلاح طلب بودند و اکثرا طوری با طرفداران رییسی برخورد می کردند انگار که خودشون شاهزاده ی انگلستان هستند و طرفدارای رییسی رعیت. من مطلقا بحث سازنده ای یادم نمیاد یا طرفدارای یه نفر با هم بحث می کردند و به این نتیجه می رسیدند چقدر خوبند یا اگه بحثی بین طرفدارای دو طرف بود نیمه تموم می موند یا به دعوا ختم می شد.

من اون موقع تعصبی نداشتم. فک می کردم روحانی خوبه و رییسی افتضاحه ولی به خاطر همون بی اطلاعیم و مهم تر از همه ، شناخت روحیه ی ایرانی نظری نمی دادم.

ولی مثلا الان با فاطمه - که اصولگراعه و درسته که همسن منه ولی جزو معدود افرادیه که جدی جدی میره تحقیق می کنه و منطقیه - میشینم بحث می کنم و اون واسم خیلی از چیزا رو دربارشون تحقیق کرده می گه و منم خیلی از چیزایی که به نظرم کاملا احمقانه اس می گم. و تا الان هر دوتامون خیلی از چیزایی که قبلا نمی دونستیم ، می دونیم. 

این به نظر شیوه ی بهتری میاد ، نمیاد؟

۰

347

در نهایت، بعد از دیدن تک تک تحلیل های سیاسی تحلیلگران سراسر دنیا (بله ، کنکور همچین بلایی سر آدم میاره) به این نتیجه رسیدم که بدبختی ما از جمعیت عمدتا تجربی خون ماست. چون یکی از سازگاری هایی که تجربیا پیدا می کنن اعتراض نکردنه. مثلا من شخصا شش ماه قبل فهمیدم مهم نیس که هر چار گزینه ی سوال درستند و سوال گزینه ی غلط رو خواسته و مهم نیس که تو کتاب قیدای متناقض نوشته ، این منم که باید "ذهن طراح رو بخونم" و گزینه ی درست رو پیدا کنم. هر چی غلط بزنم تقصیر خودمه و نه سوالای سلیقه ای و طراح های خنگ که یادشون نمی مونه گلبولای قرمز هسته ندارند و تو یوکاریوت ها هم تقسیم دوتایی داریم و برای تراژنی شدن باید DNA ی یک گونه ی دیگه باشه و فلان و بیسار. چرا اینطوری ایم؟ چون کافیه که اعتراض کنی و رتبه ات از یه رقمی به چار رقمی نزول پیدا کنه. پس در نهایت همه چیز رو می پذیری و هر بدبختی ای رو دووم میاری صرفا چون می ترسی.

۰

من خوبم ، شما چطوری؟

امید است حالا که تلگرام و اینستاگرام و فلان و بیسار قطع شده ، تقوای الهی پیشه کنید و برگردید سر وبلاگاتون.

۱۱

Apocalypse

در نهایت فهمیدم که از اینجا خوشم نمیاد و دیگه تحملشو ندارم.

حدودا هزاران بار درباره ی این سیستم دنبال کننده ها غر زدم و به عنوان حسن ختام باید بگم اون لحظاتی که کسی آنفالو می کنه و تو فک می کنی که «نکنه خیلی بد می نویسم؟!» و یه ریویویی از پستای اخیرت درست می کنی تو ذهنت ، لحظات مزخرفی هستند که من دیگه بر نمی تابم.

حالا نمی دونم می خوام آدرس بعدیمو بزارم یا نه ولی شما به هر حال اگه دوس دارین بخونین یه نشونه ای از خودتون بزارین.

و اگه دوس دارین می تونین هر حسی که به اینجا داشتین/دارین بگین.خوشحال می شم از شنیدنش.نظرات تایید نمی شن.

پایان :)

۰

344

الان که اینجا نمی نویسم بیشتر میاین فالوم می کنین.حرکت توهین آمیزیه در کل :))

۴

343

خب ، حقیقتش اینه که من دیکتاتورم.هر چی عم بگین باز کار خودمو می کنم.و الانم ویر کانال داشتن به تنم افتاده و علاجی نیس.من یه ماه ، احتمالا به صورت کامل ، تو کانالم می نویسم و بعد بازم به اینجا برمی گردم.دلایلمم اینه که من فعلا بیشتر دوس دارم کوتاه بنویسم و اینجا نمی تونم.انگار یه جورایی اینجا برام مقدس تر از این حرفاس.بنابراین من اینجام : telegram.me/orangebluefairy

۶

342

نظراتتونو من باب نوشتن تو کانال برای یه مدتی پذیرا هستم.


فقط یه چندتا نکته :

- ینی تا وقتی کانال دارم اینجا نمی نویسم یا کم می نویسم.

-کانال عمومیه مسلما :))

-نکته ی دیگه ای به ذهنم نمی رسه راستش.

۰

یه چیزی ، من سال بعد هم دبیرستانی حساب می شم یا ازش خداحافظی کنم؟

به نظرم تصویر ذهنی مردم از دخترای دبیرستانی نیاز به یه تغییر اساسی داره.برای مثال، عزیزانم، من در طول زندگی دبیرستانیم کسی رو ندیدم که عاشق گلزار و جاستین باشه. شوخی های ما خیلی از حد «هنوز پریود نشدی؟بچه ات مال کیه؟» فراتره و باید بگم پونزده نفر فقط از کلاس ما سر آخر شدن تو مدرسه تو آزمونای سنجش رقابت می کنند.

انقدر این تصویر دخترای لوس مضطرب بی مزه رو تو فیلما تکرار نکنید.

۱

ینی می خوام بگم تقصیر من نیست کامنتا رو دیر جواب می دم.خطا از بخت ماست.

علت این که رمز گوشی من فقط یه آلفاس و همه اینو می دونن و هیچوقت هم نمی ترسم کسی بره بخونتش اینه که به قدری گوشیم افتضاح و اعصاب خورد کن و کنده که طرف تا بخواد رمز رو بزنه و گوشیم رمزو پردازش کنه و سعی کنه باز شه و هنگ نکنه و باتریش ناگهانی تموم نشه , فرد مذکور گریه کنان گوشیو پرت کنه طرف در و سعی می کنه همه ی این چیزا رو فراموش کنه.

۶

هیچوقت هیچوقت با دوستای برادر بزرگتون که از قضا دیوانه ای چیزیه , برخورد نداشته باشین

خدایا ما رو از کسایی که دو تا مقاله ی روانشناسی خونده اند و فک می کنن دیگه می تونن تمام اسرار درونی و مشکلاتت رو بفهمن , حفظ کن.


همینطور از کسایی که فک می کنن چقدر شخصیت پیچیده ای داری وهر حرفی که می زنی باید سه ساعت نگاهشونو تحمل کنی.لعنتی من فقط خجالتی ام و بعضی مواقع خود درگیر.هیچ چیز جالبی ندارم که باهاش درگیر شی.

۴

بیاین یه چیزی بگین :))

ببین کلا یه قابلیتی تو من هست که اگه در طول یه هفته کنکور و فاینال زبان و کلاس طراحی و آزمون علوم پایه داشته باشم بازم در نهایت بیکار می مونم و می شینم به تک تک افراد تو کانتکتام پیام می دم "حوصله ام سر رفته … حوصله ام سر رفته … حوصله ام سر رفته … حوصله ام سر رفته "

و الانم به دلیل این که هیچکس اونجا تحویلم نگرفت باید بیام اینجا خودمو خالی کنم …. حوصله ام سر رفته  !!!!!!!  


و لازم می دونم بگم این که بیکار می مونم به این معنا نیست که جدا کاری ندارم.منظورم اینه که دیگه از کارای جدی خسته شدم حالا چندان هم مهم نیس که رتبه ی چند کنکور بشی, فاینال زبان و طراحیتو قبول شی , یا آزمون علوم پایه تو به خیر و خوشی بگذرونی.

۸

دوس دارم بنرش کنم

شاید تا حالا متوجهش نشده باشید؛ اما وقتی تلویزیون می خرید همراه باهاش بهتون کنترلشو می دن که به شما این اجازه رو می ده که از یه کانال به کانال دیگه برید.در نتیجه به جای این بشینین هی توییتای تکراری راجب احسان علیخانی پست کنید ، کنترلو بردارید و بزنید یه شبکه ی دیگه.

۲

336

حوصله ام سر رفته.می تونم برم و مثه همه ی وقتایی که این شکلی میشم تو کانالم بنویسم.بات یو نو, همونطوری که سارا می گفت نوشتن تو کانال تنهاطوره.

نهاییا خیلی خوبند.ینی مثلا من امروز ریاضی داشتم و خب , من تا حالا جدا کسی رو ندیدم که واسه امتحان ریاضی استرس داشته باشه.چون تو یا بلدی کلا یا کلا بلد نیستی ک اینا از همون بدو تولد مشخصه و آدم بعد از شونزده سال زندگی باید باهاش کنار اومده باشه دیگه.در نتیجه ی بی خیالی مفرطم نشستم آرتمیس فاول خوندم.یادم اومد که فراری تو یکی از پستای اینستاش در وصف هری پاتر گفته بود"بد نبود " و آرتمیس فاول رو بهترین مجموعه ی زندگیش معرفی کرده بود.من اون موقع فک کردم چه انسان بی بصیرتی (شاید ندونین ولی تمام فحشای انگار از کلیله دمنه ای جایی اومدند) و الان به نظرم این حقیقت محضه.من خود آرتمیس رو دوست داشتم همیشه ولی سیر تغییراتش از یه پسر دوازده ساله ی بیشعور به یه چارده ساله ی ملاحظه کار و مهربون رو می پرستم.هالی با اختلاف فاحشی محبوب ترین شخصیت من بود.و وقتی فرمانده روت مرد من گریه نکردم و اگه قیافه ام رو می دیدی همون قدر بی احساس بود که یه شلغم.ولی حقیقتا من حس کردم که بذر ناامیدی تو دلم جوونه زد.الان وقتشه که یه نکته رو اعتراف کنم :من بدترین انشانویسی هستم که تو تاریخ بشریت وجود داشته , از جملات ادبی و پرآرایه ای که اگه دقت کنی هیچ چیزی ندارن متنفرم ولی وقتی دارم جمله ی ادبی ای مثل اینو به کار می برم ینی واقعا چنین حسی داشتم. و توجه داشته باشین که من می دونستم فرماندخ روت می میره.ولی مثه این که ذهن من عادت داره چیزای تکان دهنده یا ناراحت کننده رو از ذهنم کات کنه.مثلا من دقیقا پونصد هزار بار جلد یک هری پاتر رو خوندم.ولی هر بار بازم وقتی به آخرش می رسم کتاب رو از جلو صورتم پایین می برم و بهت زده به دیوار و سقف اتاقم زمزمه می کنم:"باورت میشه همه ی این مدت کوییرل بوده؟" و خب , حتم دارم دیوارام یه روزی در محضر خدا علیه سلامت روانیم استشهاد می دن.

و این روزا روزای جالبین در کل , مثلا من در آن واحد تصمیم می گیرم هر روز سه اپیزود فرندز ببینم و به خاطرش ذوق می کنم و فرداش فک می کنم که چه ام شده ؟! من از فرندز متنفرم!! شاید اولین فرد در طول تاریخ باشم که بعد از دیدن پنج فصل اینو میگه.اونم سه ماه متوالی.

یا مثلا در کمال حیرت و شگفتی یهو می رم کل کلکشن زارا رو نگاه می کنم و کلی برنامه می ریزم که وقتی دانشجو و پولدار شدم کلی سوییشرت می خرم.یه زمانی کلی دامن می خرم و با توجه به این که وقایع گفته شده مال امروز صبحه , ایده ای ندارم راجب این که کی از زارا متنفر می شم.ولی خب , یه آدم همیشه باید به غریزه اش اعتماد کنه.و غریزه ام بهم می گه که چرت و پرت گفتن رو بس کنم و برم آهنگامو گوش بدم.

۱۱

ایمان , تقوا , عمل صالح

الان که در میان کتاب دینیم , آبی کانون , فلان کانون و بیسار کانون گم شدم جا داره به امتحان دینی پارسال اشاره کنم که دینی رو با نایت ساید و دنیای سوفی خونده بودم و خطاب با آسفالت مناظراتی داشتم بدین ترتیب که تو از کجا می دونی خدا اصن ما رو دوس داره؟اصن چرا باید خدا ما رو برای سرگرمی خودش نیافریده باشه؟ و غیره و فرزانه که نخونده بود و به امید خلاصه های من زودتر اومده بود مدرسه , گریه کنان به درختای چنار التماس می کرد که همین یه روز منو شفا بدن و بعدش هر کار خواستن بکنن.

و جا داره شما همین الان برین بابت این که امتحان از این کتاب مزخرف به دردنخور ندارین , سجده ی شکر به جا بیارین.

۶

334

من از انتخابات خوشم میاد.از این شور و شوق مردم خوشم میاد.کودکانه است که من وقتی می بینم مردم خوشحالند درست به اندازه ی وقتی مامانم خوشحاله , آروم میشم و در عین حال ذوق زده.

ولی می دونی , همکلاسیام باعث میشن بخوام سرمو به دیوار بکوبم.منظورم اینه که همه مشخصا تاثیرپذیر خانواده هاشونن و عینا میان نظرات خانوادشونو تکرار می کنن و این جدا چندش آوره.برای مثال من یه دوستی دارم که بدون اغراق نصف زندگیش داره از حقوق همجنسگراها دفاع می کنه و کلا به مقنعه اعتقادی نداره.بعد میره ستاد رییسی تبلیغ می کنه !!(لطفا این جا دچار سو تفاهم نشین) که این به اندازه ی کافی مسخره اس.ولی این که میاد در مورد واردات و صادرات اظهار نظر می کنه باعث میشه من بخوام گریه کنان به فرزانه التماس کنم که یه کاری کنه.چون اهمیتی نداره موافق کدوم جناح بشین؛اظهار نظر یه دختر شونزده ساله در مورد مطلبی که کوچکترین سر رشته ای ازش نداره , مسخره اس.جدا مسخره اس.

بنابراین من اینجا به پاتون می افتم و التماس می کنم که تو گروهی که برای مثال برای پرسش و پاسخ زیسته ,مطلب سیاسی فوروارد نکنین.جدا بهتون التماس می کنم.مخصوصا اگه کمتر از هیجده سال دارید.چون من نمی تونم تضمینی بدم که شمشیرمو تو شکمتون نکنم.البته من شمشیری ندارم , شاید این بتونه کمی مانعم بشه.

۵
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان