چند وقت پیش، یک روزی که فرزانه اومده بود خونهمون و ناراحت بود، رنکینگ دانشگاههای مختلف رو میدیدیم و سایتشون رو چک میکردیم که ببینیم باید چی کار کنیم.
یک جا، به جای رنکینگ کل، رنکینگ علوم زیستی رو سرچ کردم و موسسهی کارولینسکای سوئد رو آورد به عنوان رتبهی دوم. کارولینسکا جاییه که برندهی نوبل رو مشخص میکنند. ایمیلم رو دادم که اطلاعات بیشتر رو به ایمیلم بفرستند و بعدش جاهای دیگه رو چک کردم و راههای دیگهای رو امتحان کردم تا فرزانه رو بهتر کنم.
فرداش که ایمیلم رو چک کردم، دیدم که ایمیلش اومده. و میدونی، دیدنش، خوندنش، مثه هوای اردیبهشت لذتبخش بود. یعنی به احتمال قوی من نمیتونم از اونجا پذیرش بگیرم، ولی تصور همچین زندگیای، جای سرد، آزاد، تمیز، و قویای، خوشحالم میکنه. این که Biomedicine بخونم، یک جایی باشم که درختهای کاج باشند، کلا خیلی تصویر رویاییای بود.
دلم برای روزهای قبل قرنطینه تنگ نشده، ولی برای رویاهای اون موقع، قطعا چرا.
الان دیگه نمیتونم خیلی به این چیزها فکر کنم. راستش دیگه میترسم. صرفا دارم درس میخونم، که اون هم مدیون اینه که حوصلهاش رو دارم. ضمن این که یکم فراتر از خود سابقم عمل کردم و یکم فراتر از نوک دماغم رو دیدم، و به این نتیجه رسیدم که احتمال زیادی وجود داره که از این، سالم در بیایم. بعدش قطعا به خودم افتخار خواهم کرد که این زمان رو از دست ندادم. ممکن هم هست که سالم در نیام، و بمیرم، که در اون صورت مردم، و دیگه احتمالا به چیز خاصی فکر نخواهم کرد.
راستش اکثر قسمتهای روز واقعا بد نیست. تازگیها در اثر قرنطینه احتمالا، فرد خیلی مسخرهای شدم و موقع درس خوندن با خودم جوک میگم و به جوکهای خودم میخندم، که خیلی احمقانه است، دارم تلاش میکنم داستانها و توجیهها و راههای بیشتری برای پیچوندن مهرسا یاد بگیرم. مثلا امروز فهمیدم برای این که از خودکارهام کمتر استفاده کنه، باید بهش بگم که خودکارها باید بخوابند و استراحت کنند. یکم بیش از حد حرفم رو جدی گرفت و خودکارهام رو گذاشت توی جامدادیم و در جامدادی رو بست که نور نره. به هر حال من این حالت رو ترجیح میدم.
در طول روز با صبا یا قهرم، یا دعوا میکنیم، یا داریم کل دنیا رو مسخره میکنیم و باز هم به جوکهای خودمون میخندیم. راستش خوش میگذره، صرفا میدونی، در عمق، عصبانیام. امشب یک لحظه، که اتفاق خیلی خاصی هم نیفتاده بود، گریهام گرفت، و کل بدنم میلرزید. میدونی، دوست دارم بتونم برای آینده برنامهریزی کنم. خیلی احمقانه است، ولی من میخواستم باشگاه برم، بعد از این همه مدتی که طول کشید، تا ثبت نام کنم.
پینوشت: این پست برای دیشب بود، اما به دلیل سیستمهای اخیرا خیلی حرفهای بیان، امشب تونستم بالاخره پستش کنم.