Oh, we just died curious

یک صحنه از زنان کوچک بود که من رو عمیقا ترسوند. این شکلی بود که مگ، که با مرد مورد علاقه‌اش که معلم بود و فقیر بود، ازدواج کرده بود و بعد از مدت‌ها، یک چیزی که قیمتش بالا بود، خریده بود و پشیمون شده بود و عمیقا نگران بود که شوهرش چه واکنشی نشون می‌ده. بعد از دیدنش، به این فکر کردم که واقعا بهتره که منطقی فکر کنی یا دنبال علاقه‌ات بری؟

دیروز بعد از یک سال و نیم، دلم برای Call Me by Your Name تنگ شده بود و نشستم به دوباره دیدنش، و خب، دیدنش خیلی خوب بود. با دیدنش عمیقا دلم می‌خواست که خیلی در آینده خانواده‌ی مرفهی داشته باشم، خیلی لباس‌های زیبایی داشته باشم. بعد از دیدنش، هی نشستم فکر کردم، و بیش‌تر متنفر شدم از این که چقدر معمولی‌ام. می‌دونی، چون من کل وقتم، به جز استراحتم و کارهای انسان مدرن و کارهای انسان ایرانی، به درس‌های رشته‌ام، مجله و درس‌های مرتبط با رشته‌ام می‌گذره، و خدا می‌دونه که من حتی به نصف درس‌هایی که دوست دارم بخونم هم نمی‌رسم. چه برسه به این که یک روز بالاخره یکم دیدم به هنر گسترده بشه. نه این که هنرمند بشم، اصلا حتی رویای اون رو هم ندارم. صرفا یکم بیش‌تر بفهمم. سال‌های متمادی آرزو می‌کردم که یاد داشته باشم پیانو زدن بلد باشم. دوست داشتم فقط یک انسان نیمه کتابخون، نیمه فیلم‌بین، و صرفا همیشه هندزفری در گوش نباشم. جدا از هنر، دوست دارم که بالاخره آلمانی یاد بگیرم، شاید یکم فرانسوی. دوست دارم که بالاخره بلد بشم که حرفه‌ای شنا کنم. چیزهای خیلی زیادی‌اند که حسرتشون رو دارم.

اون روزی که خونه‌ی فرزانه بودم و آسمون ابری بود و کنار پنجره نشسته بودیم و چایی داشتیم، یادم اومد که یک بار بهش گفتم که فلانی نوشته که دبیرستانش رو این‌طوری گذرونده، و از این که وقتش رو سر این چیزها گذاشته، ناراضی نیست، و فرزانه بهم گفته بود که وقتی کسی با همچین لحنی راجع به چیزی حرف می‌زنه، اتفاقا بیش‌تر این‌طوری به نظر میاد که به شدت ناراضیه، که حسرت داره. و فکر کردم که من الان همچین حسی درباره‌ی زندگی‌م دارم. و می‌دونی، صرفا هیچ راه نجاتی ازش نمی‌بینم. می‌ترسم که تا همیشه این حسرت‌ها توی دلم بمونند. آخرش دانشمند بشم و فکر کنم که آیا این چیزی بود که من واقعا می‌خواستم؟

۱
فاطمه .ح
۰۱ ارديبهشت ۰۱:۰۶

چرا اینقدر این پست رو می‌فهمم :(

 

 

و اضافه کنم که «کاش یه روزی واقعاً آواز خوندن یاد بگیرم و به‌جای اینکه تو ذهنم با خواننده همراهی کنم، بتونم صدامو بدم بیرون و شاد باشم از خوندن... حتی بتونم همراه خوندن برقصم و با حرکات تمیز!»

 

+ با «می‌دونی عزیزم» پست‌های بعدیت فهمیدم که آره قبلاً اینجا سرزده بودم :)

پاسخ :

من هر بار خوشحال می‌شم از درک شدن. مخصوصا توی چنین پستی.
کلاس‌های آواز رو امتحان کردی؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان