Hey Brother از Avicii
من حافظه ی واقعا جالبی دارم ، قبل از امتحان جغرافی حدود سه ساعت میشینم و سعی می کنم اسم دوتا دریاچه و کوه رو حفظ کنم و آخرشم سر امتحان یادم میره ، اونوقت با این حافظه من می تونم تک تک پستای سارا ، زهرا و زهره از حفظ بگم و تک تک خاطراتم از پنج سالگی رو به یاد بیارم و به هر کدومشون تا چند ساعت فک کنم و ...
خب ،می دونی من تا حالا احتمالا صد بار بیشتر گفتم که از سنم متنفرم ولی الان که دارم فک می کنم می بینم من جدا نمی تونم از این بزرگتر بشم ... من نمی تونم تک تک این آدما که انقدر باهاشون صمیمی بودم (مثل مونا) رو فراموش کنم و تک تک اون خاطره ها رو.من نمی تونم تحمل کنم که اول مهری بیاد و من نرم مدرسه ، نمی تونم تک تک این خاطره ها رو با خودم همه جا ببرم و نمی تونم دلتنگ چیزایی نشم که دیگه تکرار نمیشن ... می فهمین دارم از چی حرف میزنم؟چون من نمی تونم درست بیانش کنم.
من واقعا به مونا حسودیم میشه ، بعد از شیش ماه قطع رابطه من هنوزم هر وقت اسم سرفراز ،کمپبل ، علی و هزاران اسم دیگه رو می شنوم یاد اون میفتم و مطمئنم که اون تا الان اسم منم یادش رفته.
باز خوبه ، شما موبایلتونو شب میزنید تو شارژ و فردا صبحش میبینین اصن شارژ نشده من موبایل نصفه شارژم رو میزنم به شارژ و فردا صبحش میبینم خاموش شده از بی شارژی
یه بار مهسا اومد گفت : تنها چیزی که الان میخوام اینه که غرور و خجالتمو تیکه تیکه کنم
الان که دارم فک می کنم به این نتیجه می رسم که کارای بیانم لابد حکمتی داره.مثلا الان دیگه لازم نیست سه ساعت فک کنم نوشته های بی عنوانی که دوست دارم رو با چه اسمی لینک کنم.
الان داشتم کتابایی که توی گودریدز با تگ when I was just a little girl مشخص کرده بودم رو نگاه می کردم و متوجه شدم صد سال تنهایی و شرورترین دختر مدرسه و سالار مگس ها کنار هم قرار گرفتند.
من وقتی که توی خونه ام : منو ول کنین برم !!! من میخوام دور دنیا رو بگردم ٫ آدمای جدیدی رو بشناسم ، چیزای جدیدی رو تجربه کنم ، برم توی جنگل زندگی کنم اصن !!!!
من وقتی یه متر از در خونه فاصله گرفتم : کی می رسیم خونه ؟! من دارم میمیرم ...
بیاین از فرزانه یاد بگیرین اصن.به انواع امراض پوستی ، روانی ، چشمی و استخون درد و گوش درد مبتلاست و امید به زندگیش از نود و نه درصد آدما بیشتره.
انقدر پست دو سه خطی گذاشتم که الان کلا نمی فهمم مردم چجوری پست پنج خطی مثلا ، میزارن