یه بار مهسا اومد گفت : تنها چیزی که الان میخوام اینه که غرور و خجالتمو تیکه تیکه کنم
الان که دارم فک می کنم به این نتیجه می رسم که کارای بیانم لابد حکمتی داره.مثلا الان دیگه لازم نیست سه ساعت فک کنم نوشته های بی عنوانی که دوست دارم رو با چه اسمی لینک کنم.
الان داشتم کتابایی که توی گودریدز با تگ when I was just a little girl مشخص کرده بودم رو نگاه می کردم و متوجه شدم صد سال تنهایی و شرورترین دختر مدرسه و سالار مگس ها کنار هم قرار گرفتند.
من وقتی که توی خونه ام : منو ول کنین برم !!! من میخوام دور دنیا رو بگردم ٫ آدمای جدیدی رو بشناسم ، چیزای جدیدی رو تجربه کنم ، برم توی جنگل زندگی کنم اصن !!!!
من وقتی یه متر از در خونه فاصله گرفتم : کی می رسیم خونه ؟! من دارم میمیرم ...
بیاین از فرزانه یاد بگیرین اصن.به انواع امراض پوستی ، روانی ، چشمی و استخون درد و گوش درد مبتلاست و امید به زندگیش از نود و نه درصد آدما بیشتره.
انقدر پست دو سه خطی گذاشتم که الان کلا نمی فهمم مردم چجوری پست پنج خطی مثلا ، میزارن
... Sometimes when things are particularly bad, my brain will give me a happy dream ....
Hunger Games
توضیح : همیشه وقتی اوضاع جدا خرابه میگیرم می خوابم یا حداقل دراز می کشم و فک می کنم ... و معمولا خواب می بینم که همه چیز درست شده ... و وقتی بیدار می شم ، بعد از پنج دقیقه تازه می فهمم خواب دیدم.