خانواده

بچه‌ها خانواده من رو در این سفر پیر کرد. یعنی واقعا روحیه‌ی اصیل خانواده‌ی ایرانی رو نشون داد و منم که اولین قسمت از فرهنگ ایرانی که دور انداخته بودم، جواب پس دادن بابت چیزهای کوچک بود. اصلا قابل‌فهم نیست که چطور می‌شه یک نفر یک کشور دیگه، کاملا مستقل، زندگی کنه و وقتی برمی‌گرده، سر بیرون رفتنش باهاش سرد باشند. واقعا درسی برای من بود که غره به خودم و والدین نباشم و صلح رو کاملا محصول دوری بدونم.

 

اصلا روحیه‌ی مقاومت در روابط انسانی ندارم. تا به کوچک‌ترین اختلافی می‌خورم، اولین گزینه برام قطع رابطه است. چنین روندی توی زندگی واقعی خیلی خنده‌دار می‌شه. می‌دونم و بازم کاری نمی‌تونم کنم. اصلا حوصله‌ی درک کردن و فلان ندارم. حوصله‌ی این هم ندارم که با بقیه سر این بحث کنم، چون می‌دونم عادت خوبی نیست، ولی واقعا جون ندارم.

 

الان در شرایطی‌ام که می‌گم اصلا خوشحالم که دارم برمی‌گردم. واقعا یعنی تو فکر کن چقدر پیر شدم که حتی بودن با این بچه توی یک شهر به‌اندازه‌ی کافی وسوسه‌برانگیز نیست.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان