دوشنبه ۲۳ مرداد ۰۲
یک هفته به امتحانم مونده و خیلی خیلی استرس دارم. از اون طرف دلم به شکل وحشتناکی تنگه. نتیجهاش این شده که نشستم وسط کتابخونه و قفل کردم. الان که دارم فکر میکنم، میبینم من تا حالا همچین ترکیبی رو تجربه نکردم و شاید طبیعی باشه که الان اینقدر فلجم میکنه. دوست دارم برم خونه و گریه کنم، و میدونم که نمیشه و زیاد مونده از درسهام.
میدونم که باید تلاشم رو بکنم برای مقابله با احساساتم. آدم نباید آرزو کنه برای سریعتر رد شدن زندگیش. این هفته درس میخونم و پیادهروی میکنم. هفتهی بعد امتحان میدم و شکلات میخرم و مسافرت میرم. بعدشم که هیچی.