فکرهای وسط درس خوندن

من این روزها خیلی انسان بهره‌وری شدم و به‌ازای نیم‌ساعت درس خوندن، یک بار خودم و یک بار پرهام رو سکته می‌دم. دیروز فکر سوغاتی خریدن دیوانه‌ام کرده بود. خیلی خیلی ذوق داشتم که برای هرکس چیزهای قشنگ بخرم.

سر ناهار نشستم و حساب کردم و دیدم با احتساب همه، باید در حد دویست یورو خرج کنم که یکم زیاده. بعدش ولی عصر که دیگه ذوقش داشت من رو می‌کشت، رفتم و برای مامانم گردنبند خریدم. گردنبندش این‌قدر قشنگه، این‌قدر قشنگه که نمی‌تونم اهمیت بدم از بودجه‌‌ای که داشتم، گرون‌تر شد. ترکیب دوری و بزرگ‌تر شدن و دلتنگی و همین‌طور بهتر شدن مامانم تمام مشکلات قبلی رو از ذهنم برده. این زن سختی‌های زیادی کشیده و با وجود این که سختی‌های زیادی هم برای من درست کرده، به‌اندازه‌ی کافی آسایش فراهم کرده که به جایی که دوست داشتم برسم و با در نظر گرفتن زندگیش، همین خودش کافیه. و نه این که فقط دور باشم و یادم نباشه. کلا مدت زیادیه که رابطه‌‌ی خیلی خوبی باهاش دارم. خیلی دوست دارم با این هدیه یادش بمونه که چقدر دوستش دارم و این‌جا این سوال پیش میاد که دقیقا روابط انسانی و پول چه رابطه‌ای با هم دارند.

من ذاتا خسیس نیستم، یعنی جواب طبیعی‌م به این معادله اینه که پول نباید توی روابط انسانی مطرح باشه. ولی خب، از طرف دیگه، مخصوصا توی دوران دانشجویی توی ایران، دست‌و‌دل‌بازی حتی آپشن نبود. منم از حل کردن این معادله متنفر بودم.

 

فکر می‌کنم خودم الان در این زمینه نسبتا دقیقم و مخصوصا این‌جا همیشه حواسم هست که بار خودم رو حتما بکشم. ولی از یادآوری این چیزها به بقیه و فکر کردن بهش متنفرم. یک بار یکی از هم‌آزمایشگاهی‌هام مریض بود و من براش رفتم یک خرید کوچولو و بعدش دیگه باهام حساب نکرد که خب با توجه به این که من در وضعیت سخت و در حال بلیط برای ایران خریدنی بودم، یک مقدار اذیت‌کننده بود. در نهایت هم تصمیم گرفتم یادآوری نکنم. در این حد بدم میاد که حتی پشیمون هم نیستم. از نظر منطقی واقعا کار درستی به نظر میاد، ولی در عمل واقعا یک جوریه. اگه دانشجوی ایران بودم، می‌کردم، ولی این‌جا واقعا ارزشی نداشت.

 

خلاصه من در حین نوشتن این پست فهمیدم که انسان باید حتما تلاش کنه که متناسب با پولی که داره، سخاوتمند باشه و کمتر به اون پول چنگ بندازه و پول نسبت به روابط انسانی ارزشی نداره، ولی گاهی اوقات نیاز ایجاب می‌کنه که توی روابط انسانی مطرحش کنی. ته تهش، هرچقدر هم منطقی فکر کنی که پول خودته و حق داری، احتمالا دوست نداشته باشی آدمی باشی که توی لحظات مهم فکرش دنبال پولشه. در این‌جا من دوست دارم اشاره‌ی کوچکی داشته باشم به تئو، برادر وینسنت ون گوگ، که یک عمر خرج این بچه رو داد و نتیجه‌اش.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان