وای یعنی من مطمئنم اگه یک غیبت پشت سرم باشه، اینه که چقدر راجع به دویدن حرف میزنم و چیزهای بیسیک برام غرورآفریناند، ولی واقعا درکی ندارید از این که من چقدر به خودم افتخار میکنم. دیروز هجده دقیقه متداوم دویدم و واقعا هجده دقیقه زیاده. من شما رو به چالش میکشم که ده دقیقه بدوید و اینقدر حوصلهتون سر نره که خودتون رو به دره بندازید. من خودم البته شخصا هر بار با این وسوسه مقابله میکنم، و دیروز بالاخره به ذهنم رسید که پادکست گوش بدم. شاید فکر کنی یک مقدار دیر به ذهنم رسیده، ولی باید بگم که من اصلا یادم نبود که فارسی حرف میزنم، و هر بار با فکر پادکست میگفتم که آلمانی که هنوز نمیتونم، انگلیسی هم پادکست خوب نمیشناسم. دیروز یهو یادم افتاد که یک زبان دیگه هم داشتم من راستی.
اینقدر به خودم غره شدم که فکر کردم هجده دقیقه دویدن چیه، من تا هانوفر پیاده میرم. بعدش چک کردم و دیدم بیست و یک ساعت پیادهروی داره، و گفتم شاید نه. ولی خب، شهرهای نزدیکتر حتما. همین الانم دارم با وسوسهی یک پیادهروی تنهایی چند ساعته مقابله میکنم.
کلاس امروزم که راجع به بیوتکنولوژی گیاهی بود نرفتم، و خدا میدونه که هیچ عذاب وجدانی ندارم. تنبلی کردم و توی پینترست گشتم و اینجا عذاب وجدان گرفتم. به زهرا گفتم که با هم قهوه و دونات بخوریم. تمام شجاعتم رو جمع کردم و گفتم که چند ماه از دستش ناراحت بودم. میدونم که قهر مال بچههاست و فلان، ولی در تجربهی من محدود کردن ارتباطات و فاصله گرفتن واقعا کاتالیزوره. یک راهیه برای نشون دادن عملی این که رفتارهای طرف مقابل روت تاثیر میذاره. به این نتیجه رسیدم که فاصله گرفتن و حرف زدن بهتر از حرف زدن خالی جواب میده. نمیدونم. شاید هم دارم اشتباه میکنم.
بعد از قهوه با زهرا، اومدم و اینجا رو خوندم. قدمهایی که اینجا برداشتم یادم اومد. این که الان حتی یک قدم در راستای please کردن مردم برنمیدارم و در عین حال به نظر خودم مهربونم و احترام دیگران رو نگه میدارم. این که کسی توی زندگیم دخالت نمیکنه. این که از تنها بودن نمیترسم. این که میتونم هجده دقیقه بدوم :)))
واقعا دستاوردهای زیادی داشتم. فقط به دوچرخه نرسیدم. ولی نمیدونم، حس میکنم به دوچرخه نرسیدنم برای خودم و آلمان بهتره. ولی شاید نیاز دارم که یک نفر هلم بده. نمیدونم چه آیندهای رو برای خودم تصور میکنم. این مرحله تازه شروع شده. هنوز مونده که بتونم مثل پگاه بدوم، یا بفهمم فرق بین modeهای مختلف فِرَم چیه. کلی باید درس بخونم هنوز و نمیشه گفت که کاملا مسنولیتپذیرم. قطعا درکم از زمان بیشتر شده و کمتر در عجلهام، و قطعا فیلهای کمتری توی اتاقم گم میشند. شاید باید رژیمم از غذاهای ایتالیایی یکم فاصله بگیره، چون حتی با این که باهاش کلی سالاد میخورم، برای بقیه چندان نمای خوبی نداره که یک هفته هر روز پاستا بیارم.
فکر نمیکنم برای بقیه قابلدرک باشه که من چقدر از مرزهایی که خودم و بقیه برای من تصور میکردیم، بیرون زدم. هیچوقت نمیتونم انکار کنم که واقعا بابت همهی این چیزها به خودم افتخار میکنم.