درادامهی حرفهای قبلی باید بگم که چیزی که من رو خیلی اذیت میکنه در روابط انسانی، consistency نداشتن افراده. یعنی این که همیشه رفتارشون با تو تقریبا یک طور باشه. نمیدونم در شرایطی که کسی consistency نداره، باید چی کار کنم. دور میشم و طرف مقابل مهربون میشه، پیگیری میکنه و من عذاب وجدان میگیرم. یک خرده، دقیقا یک خرده که من ملایم برخورد میکنم، کاری میکنه که من بازم زده میشم. نه لزوما بداخلاقی یا بیاعتنایی؛ صرفا چیزی که من حس میکنم از نیت خوبی نبوده. دور میشم و بازم همین قصه. نمیدونم واقعا، شاید باید اینقدر گزیده بشی که درسش بمونه.
نمیدونم، من دو سه سالی هست که حساسیت شدیدی پیدا کردم روی رفتار آدمها با خودم. راستش واقعا هنوز حس نمیکنم غیرمنطقی باشه. معمولا حساسیتها و احساساتی که در مورد انسانها دارم، درست درمیاد.
به نظرم فکر کردن راجع به روابط انسانی پتانسیل زیادی برای بیراهه رفتن رو داره. باید فقط چندتا نکته از توی فکرهام بردارم و به صورت عملی ادامه بدم. فعلا راهی که خالی از تظاهر و تحمل باشه، نمیبینم. احتمالا بهایی که باید برای زندگی بدون دراما بدی.