نزدیک بیست‌و‌سه‌سالگی

خیلی جالبه که حس می‌کنم این دوره‌ی غم تغییرم داده. یعنی خب توقع نداشتم، چون قبلا بیش‌تر از این و طولانی‌تر از این غمگین بودم. جالب‌ترش اینه که یکم یاد اواسط دبیرستان میندازتم. این روندی که توی هر مقطع جدید طی می‌کنی، و هر بار حدودی تکرار شدنش جالبه و البته منطقیه، چون شخصیتت احتمالا تفاوت بنیادینی نداره. محیط‌ها هم احتمال زیاد شبیه‌اند. برای دانشگاه من همچین روندی طی نکردم، چون اولش از هر لحاظ افتضاح بود و در اوجش هم کرونا رخ داد، به‌خاطر همین شاید بیش‌تر به دبیرستان فکر می‌کنم که روند کامل‌تری داشتم. 

نمی‌شه گفت کاملا خوشحالم، ولی خوبم. دیروز بدمینتون بازی کردیم و کلی خندیدم. با بنیامین و دوست‌دخترش ناهار خوردم، و آخر شب با پرهام Life Is Beautiful دیدم و خیلی خیلی دوستش داشتم. امروز هم خونه موندم و از پنکه‌ی جدیدم لذت بردم. شکل تماس‌هام با مامان و بابام شده که هی اصرار می‌کنند بگو چه خبره و واقعا هیچ خبر نیست :)) البته الان یادم اومد که یادم رفت بهشون بگم پنکه‌ی جدید خریدم. معمولا خیلی ذوق می‌کنند من چیز جدید می‌خرم. مربوط به همین، من دو ماه دیگه می‌رم ایران. واقعا جالبه. 

بهش فکر نمی‌کنم خیلی. شاید باید فکر کنم. راستش تابستون بیست‌درجه‌ای این‌جا بهم ساخته و از تهران توی شهریور چندان خوشم نمیاد. تا الان این تنها فکریه که دارم. بقیه‌اش برام بزرگ‌تر اینه که یکشنبه شب قبل از دویدن و در حال صبر کردن برای شارژ شدن هندزفریم بهش بپردازم.

 

الان یکم فکر کردم و دیدم مشکل اساسی‌م در روابطم با انسان‌ها، احتمالا باید جنون‌های گاه‌به‌گاهم باشه. یهو وسواس پیدا می‌کنم و می‌گم که هیچ ارتباط واقعی‌ای نباید با این آدم داشته باشم. بعد شاید فکر کنی بعدش پشیمونی میاد، ولی نه. جنونه، ولی نه بدون پیش‌زمینه. واقعا یک تاریخچه‌ای پشت‌سرشه. شاید دقیقا به خاطر همین ظالمانه به نظر میاد، در حالی که برای من کاملا تصمیم منطقی و بدون عذاب وجدانه. برای طرف مقابل شاید رها شدن ناگهانی باشه، برای من یک تصمیم تدریجی.

الانم این‌طوری نیست که بگم کاش فلانی توی زندگی‌م بود. یک مدل ایده‌آلی توی ذهنم هست که رابطه‌ام با کسی در حالت بدی تموم نشده باشه و مثلا نمی‌دونم، حالت آیشنور، مثلا با دوست دبیرستانم هم حرف می‌زدم هنوز هرازگاهی. ولی خب شاید من اصلا این‌جا دارم سر هیچی یا تقریبا هیچی overthink می‌کنم، و این‌جا آیشنور کیس خاصیه، نه من انسان مشکل‌دار.

 

خب، آفرین به من برای نوشتن.

۲
یاسمن گلی :)
۰۴ تیر ۲۲:۴۶

سلام

 میشه بدونم کجا زندگی میکنی عزیزم ؟

پاسخ :

سلام :) من آلمان زندگی می‌کنم.
یاسمن گلی :)
۰۵ تیر ۱۲:۴۵

چقدر هم عالی :)

موفق باشی 

پاسخ :

ممنونم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان