پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۲
توی آزمایشگاه جدیدم از همون روز اول خوشحال بودم. نمیدونم دقیقا چرا، ولی با انسانهاش خیلی راحتم. خجالتی و مهربون و آکواردند. دوست دارم فکر کنم که اونها هم من رو دوست دارند. آفیسم با بنیامینه که ریاضی خونده و برنامهنویسیش در سطوحیه که احتمالا در فهم و باور من نمیگنجه. باهام مهربونه و زیاد حرف میزنیم. دیروز بهش از ماستم دادم، معمولا باهام شکلات تلخ میخوره، استراحتهامون با همه کلا. بهم احساس بدی نمیده که در سطوح ابتداییایم. همهچیز رو توضیح میده و منم بهش از خوراکیهام میدم تا جبران کرده باشم.
برام جالبه که من اینقدر به آدمها وابستهام. اینقدر عطش دارم برای پیدا کردن آدمهایی که میتونم باهاشون حرف بزنم. تا جایی که وقتی یکجا احساس تعلق میکنم، همون اول با خودم میگم برای ارشد اینجا میمونم.