روش حرف زدنم اینطوریه که توی جمع یک سوال میپرسم و به جواب بقیه گوش میدم و احتمالا بهخاطر پرهام هم همچین چیزی توم نهادینه شده، چون هی باید سوال میپرسیدم. خوشم میاد که همه توی جمع حرف بزنند و بحث کنیم راجع به موضوعات مختلف.
یک بار از بقیه پرسیدم که چه چیزی رو راجع به شخصیت هم تغییر میدن اگه بتونند. وقتی از رسول راجع به خودم پرسیدم واقعا بامزه شد، چون قشنگ میفهمیدم اول جوابش داره تلاش میکنه مهربون باشه و هی با رسیدن به ته لیستش (توجه کنید که لیست، یکی دوتا نیود)، از فکر کارهای من خشنتر میشد. چیزی که از بین حرفهاش برام جالب بود. این بود که میگفت خیلی بقیه رو قضاوت میکنم. اون موقع میگفتم آره. ولی اشکال نداره.
امروز خیلی بیهوده و خسته بودم و آخر شب داشتم این کانال توییتر شریف رو میخوندم، و یهو به چشمم اومد این قضاوت کردنی که رسول میگفت. راجع به هر چیز کوچکی که هیچ ربطی به بقیه نداره. نمیدونم، دلم خواست کمتر به بقیه سر این که چطور زندگی میکنند، گیر بدم.
یک آهنگ هندی هست که راجع به یک پسر باکمالاته که هرچی بگی داره، فقط یک نقطه ضعف هست راجع بهش، که رقص بلد نیست. بعد یکی اومده بود می گفت فکر کن جامعه ات چه شکلی باشه که از بین این همه نکات مثبت، فقط عیبت به چشم بیاد.