مقادیری غر

چیزی که من در رسول خیلی تحسین می‌کنم، اینه که اصلا منتظر تایید بقیه نیست. ما دو روز اول هفته lecture داریم از دو مبحث مختلف، و جمعه‌ها هم tutorial، توی tutorial باید سوالاتی که بهمون داده می‌شه از lecture جواب بدیم توی خونه، و بعد سر کلاس با هم بحث کنیم. رسول سر lectureها گوش می‌کنه، ولی به tutorial هیچ اهمیتی نمی‌ده. برای من به‌شدت جالبه این عمق اهمیت ندادنش. چون واقعا ده دقیقه هم وقت نمی‌ذاره. من از مبحث متنفر هم باشم، باز می‌خونم و جواب می‌دم، صرفا چون بدم میاد فرد بی‌خیالی به نظر بیام. همین الان که این‌جا نشستم و با گوشی کار می‌کنم، نگرانم از دید بقیه چطور به نظر میام، حتی با این که کار اشتباهی نمی‌کنم. تازگیا هی به خودم می‌گم که من دیگه فرد بالغی‌ام، باید خودم بتونم برای خودم تصمیم بگیرم. متوجه هم شدم که بودن توی یک کلاس و کنار افراد هم‌رده‌ی خودم بودن، باعث می‌شه بیش‌تر رقابتی باشم و هی انرژیم به مقایسه کردن خودم و بقیه بره، از چیزهای اشتباه انرژی بگیرم، و سر چیزهای اشتباه درگیر باشم. جای این که برنامه‌ی خودم رو داشته باشم و در مسیر خودم پی برم.

 

خیلی هفته‌ی سختی داشتم :( یک حرکتی که من ازش واقعا خوشم نمیاد، همینه که به یک نفر بگم مثلا من خیلی دیشب گناه داشتم و تا هفت آزمایشگاه بودم، و در جواب بگه که این که چیزی نیست، من تا یازده داشتم کار می‌کردم. چون در اون لحظات واقعا به هم‌دردی نیاز دارم. می‌دونم سخت‌تر از این هم می‌شه، ولی این هم می‌بینم که برای من این برنامه‌ی شلوغ و استرس‌زا واقعا جدیده. امروز به یکی از هم‌آزمایشگاهی‌هام گفتم که من قبلا از آلمان اومدنم، از ایران خارج نشده بودم و گفت باید خیلی سخت بوده باشه اولش، و حالا من که move on کردم، ولی حس خوبی داشت شنیدنش و درک شدنم.

 

یک چیز دیگه که من شدیدا ازش بدم میاد، مسابقه برای برنامه‌ی شلوغ داشتنه. دوست ندارم سرم همیشه شلوغ باشه و الان هم به‌عنوان یک مرحله‌ی موقت می‌بینمش به‌خاطر نزدیک بودن تاریخ تحویل پروژه‌ام. می‌ترسم اگه سرم شلوغ باشه، یادم بره فکر کنم و یادم بره دقیقا دارم چه غلطی می‌کنم توی زندگی‌م. با این گرایشی که من به مسابقه داشتن با بقیه دارم، قطعا در مسیری پیش می‌رم که مسیر من نیست. نمی‌دونم چطور باید به مسیر بقیه خنثی باشم. چون گاهی اوقات برعکس این‌قدر تلاش می‌کنم به مسیر خودم متعهد و از مسیر بقیه دور باشم که کارهای درست هم نمی‌کنم، چون بقیه دارند می‌کنند. حدسم اینه که باید چیزهای مربوط به خودم این‌قدر برام پررنگ باشه که چیزهای مربوط به بقیه در درجه‌ی درستی از دقتم قرار بگیره.

 

و در نهایت چیز پایانی‌ای که من ازش بدم میاد، غر زدنه. خیلی واقعا جالبه که من این رو به چند نفر توی این چند روز گفتم و همه‌شون خنده‌شون گرفت که من دارم همچین حرفی می‌زنم. ولی به هر حال، من از غر زدن بقیه سر چیزهایی که انتخاب خودشون بوده، اصلا خوشم نمیاد. غر زدن مردم سر درس خوندن و آزمایشگاه و این چیزها. واقعا حس می‌کنم مردم حق داشتند بهم بخندند، ولی نمی‌دونم چطور توضیح بدم. داشتم به وشنوی می‌گفتم که دقت کردم که این دوتا غر نمی‌زنند سر این چیزها و می‌گفتند خب قبول کردی که توی این شرایط زندگی کنی و در واقع برای داشتن این زندگی کلی تلاش کردی، غر زدنت چیه دیگه. و واقعا همین، چیزهای واقعا زیادی از زندگی، چیزهایی بودند که من از ته دلم می‌خواستمشون. حتی تا ساعت هفت آزمایشگاه بودن.

۴
mehraban 75
۲۸ بهمن ۱۶:۵۲

منم اصلاااا از غر زدن خوشم نمی یاد

پاسخ :

هومم
کلمنتاین ‌‌
۲۸ بهمن ۱۷:۵۹

بعد پاراگراف دوم یاد این تیکه افتادم توی کتابخانه نیمه‌شب:

 

I'm having a pretty shit time too, If we're doing the Misery Olympics.

 

:)))

پاسخ :

به خدا همینه وضع. یک روز بود من به هر کی می‌گفتم چقدر نابودم، شروع می‌کرد به تاکید روی همین که خودشون از همه نابودترند.
فیلو سوفیا
۲۸ بهمن ۲۳:۵۳

ولی اساسا تو غرت هم شیرینه:)

پاسخ :

مرسی :( خودمم ته ذهنم همین بود :))) شاید چون من واقعا ته ته بدبین به زندگی و دنیا و دیگران نیستم خیلی.
پرهام ‌
۲۹ بهمن ۰۲:۴۲

چه پست قشنگی بود سارا.

+ تلاش می‌کنم فرار کنم از مقایسه‌ی عنوان پستت و جمله‌ی اول پاراگراف چهارم.

پاسخ :

ممنونم پرهام، می‌دونم.
+بعد از تموم شدن نوشتنم، نشستم فکر کردم و دیدم تنها محتوای پست همینه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان