شبی که جشن ولنتاین داشتیم.

فکر کنم مهم‌ترین قدم برای بقیه‌ی افراد در دوستی با من، وقتیه که شوخی‌هام رو درک می‌کنند. چون هم به بقیه زیاد طعنه می‌زنم، هم به خودم، و زیاد پیش میاد که یک نفر فکر می‌کنه دارم جدی می‌گم و شروع می‌کنه به سخن‌رانی، و ته ذهنم می‌گم "خب احتمالا نه." و به طرز عجیبی دوست‌هام این‌جا درک خوبی از شوخی‌هام دارند و این خیلی کمکم می‌کنه حس کنم جای خودم رو دارم. کم‌تر مجبورم خودم رو توضیح بدم. حتی وقتی توی جمع بزرگ‌تری هستم، کنار دوست‌های نزدیک‌ترم انگار بقیه بیش‌تر درکم می‌کنند، انگار معنای بیش‌تری دارم. 

 

مونا توی دبیرستان می‌گفت که وقتی خسته می‌شه سر کلاس‌ها، عینکش رو درمیاره و کاملا از فضای کلاس خارج می‌شه با این کارش. گاهی اوقات حس می‌کنم برای من هم همینه این‌جا. در عین این که این آدم‌ها برام مهم‌اند و کنارشون خیلی زیاد بهم خوش می‌گذره، گاهی اوقات حس می‌کنم می‌تونم وانمود کنم وجود ندارند و من کاملا تنهام. 

 

یکی از اکتشافات جالب در چند سال اخیر برای من این بود که چطور یک صفت رو پیش‌فرض می‌گرفتم راجع به خودم ولی به مرور زمان ثابت می‌شد واقعا چندان مطابق واقعیت نیست. مثلا من واقعا دوست خیلی خوبی هم نیستم. فکر کنم حواسم به بقیه هست، ولی فکر می‌کنم مخصوصا الان، در این سنین کهنسالی، واقعا پیگیر مردم نیستم. تلاش می‌کنم باشم، ولی می‌فهمم که آدمش نیستم. منصف هم باشی، من اینستا و هیچی ندارم و واقعا این سخت‌ترش می‌کنه.

 

یادمه موقع اومدنم مردم خیلی تلاش می‌کردند قانعم کنند که اینستا داشته باشم و یادمه فرزانه بهم گفت که اینستای من خیلی باید قشنگ بشه. تا الان این وسوسه‌انگیزترین حرفی بوده که من در این زمینه شنیدم، چون من عاشق عکس‌هایی‌ام که می‌گیرم. ولی خب، آدم خودش رو می‌شناسه و من حاضر نیستم سر لایک کردن مردم هم overthink کنم در این زندگی پرتلاطم. اینستایی هم که نتونم عکس از خودمون دوتا بذارم فایده‌اش چیه. :(

 

هر لحظه که به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که چقدر غم دارم توی دلم و با هیچ‌کس نمی‌تونم قسمتش کنم. 

 

چیزی که بعد از جدایی‌م از فرزانه متوجهش شدم، اینه که چقدر ما هیچی نمی‌دونستیم. یعنی بعضی چیزها پیچیده‌اند و تو می‌دونی که مثلا نمی‌تونی از زبان اشاره استفاده کنی بدون یاد گرفتنش، ولی بعضی چیزها ساده و راحت به نظر میان و تو می‌ری توشون و نمی‌فهمی چی کار کنی، ولی نمی‌فهمی هم که نمی‌فهمی. بدون هیچ ایده‌ای می‌ری و پشت‌سرهم کارهای غلط می‌کنی، و چون هیچ ایده‌ای نداری، حس غلطی هم نداری که باعث می‌شه بیش‌تر به کارهای اشتباهت اصرار کنی. یعنی یادمه که من فکر می‌کنم همه‌چی محشره و الان که نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر همه‌چیز درهم بوده و من حتی متوجه نبودم. فوقش می‌گفتم چندتا مشکل جزئی هست که حل می‌شه به امید خدا.

خوب می‌شد اگه یک نفر به من می‌گفت با این غم چی کار کنم. بهم می‌گفت اسم این مرحله چیه. چون من هنوزم خوشحالم که این‌جام، هنوزم این شهر رو دوست دارم، هنوزم آشپزی کردن برای خودم خوشحالم می‌کنه. دلم اون‌طوری هم تنگ نیست که بگم حاضرم مثلا چند سال از زندگی‌م رو بدم و مامان و بابام رو ببینم. 

غمم از این میاد که فکر می‌کنم مثلا بیست و دو سال از زندگی‌م رو توی سطل آشغال ریختم؟ که فکر می‌کنم هی قراره از بقیه فاصله بگیرم، که هیچ‌کس از از اون بیست و دو سال زندگی، توی بقیه‌ی زندگی‌م نقش واقعا فعالی نداره. این خیلی غمگینم می‌کنه، چون من اون بیست‌و‌دو سال واقعا بهم خوش گذشت. و کیه که بهم بگه تصویرم درست نیست؟ یعنی تو که ایده‌ای نداری من چقدر پی‌گیر نیستم. من یک بار از پگاه حالش رو پرسیدم و بعدش چنان از خودم راضی بودم که دیگه پیامی ندادم و تازه الان به ذهنم رسید. 

به هر حال اشتباه دفعه‌ی قبل رو نمی‌کنم. می‌پذیرم که در این زمینه، در این زندگی، کوچک و خردسالم و طول می‌کشه که بفهمم چیزها چطوری کار می‌کنه.فکر می‌کنم باید واقعا یاد بگیرم پی‌گیرتر باشم، وگرنه با زندگی احتمالا پرمهاجرتی که جلوی رومه، احتمالا در نهایت کل قلبم به غم و سوگواری اختصاص پیدا کنه. واقعا گاهی اوقات مقاومت در برابر ایده‌ی اینستا سخت می‌شه.

 

داره بهار می‌شه قشنگم. فکر اومدن بهار قلبم رو روشن‌تر می‌کنه. چندتا پیرهن می‌خرم و پنجاه درصد بهار با پیرهن‌های زیبا و روشن می‌چرخم. کلی راه می‌رم، چندتا پیک‌نیک می‌رم، هزارتا عکس می‌گیرم. رسول می‌گه من ژورنالیست گروهم. خدا رو چه دیدی، شاید توی بهار گره‌ی دلم باز شد.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان