دوشنبه ۳ بهمن ۰۱
دیشب که زهرا میگفت درگیر کردن احساساتش توی یک رابطه براش سرمایهگذاری بزرگ و ترسناکیه، فکر میکردم الان که بیشتر از دو سال از جداییمون میگذره، من غمگین یا عصبانی نیستم، فکر میکنم از این نظر هر زخمی داشتم، بهتر شده و مشکلی نمونده. ولی میفهمم که یک سری بخشها از من بود که انگار همونجا تموم شدند. نمیتونم با اطمینان کامل بگم که تغییر کردم واقعا یا خطای دیده. تغییر مثبتی هم نبوده که فکر کنم لازمه. یک سری بخشها ازم گم شدند یا خاموش شدند که جزو شخصیتم بودند به هر حال. انگار بعدش کوچکتر شدم. امید زیادی هم ندارم که هیچوقت دوباره ببینمشون.