هجده دی

من خیلی به اون معمای Sex Education فکر کردم. همین که چطور می‌تونی هرجایی تلاش کنی کار درست رو انجام بدی و در نهایت به همه صدمه بزنی. انگار دارم وضعیت خیلی خاصی رو توصیف می‌کنم، نمی‌دونم من دارم اشتباه زندگی می‌کنم یا چی که این وضعیت این‌قدر در شکل‌های مختلف برام پیش میاد. 

واقعا برام مسئله‌ی جالبی بود، چون اصلا با شناختم از زندگی نمی‌خوند. آدم وقتی روی کارهاش فکر می‌کنه و به درست بودن کارهاش اهمیت می‌ده، منطقا نباید به این وضعیت برسه. در نهایت به این جواب رسیدم که شاید دارم کارهایی می‌کنم که بقیه ازم طلبکار نباشند، جای کارهایی که واقعا درست باشند. کار درست ممکنه که دیگران رو ناراحت کنه. مشکل من این بود که در واقع می‌خواستم بقیه راضی باشند، جای این که اهمیت بدم به واقعا درست بودن کار. از نظر تئوری فهمیدم باید چی کار کنم، ولی از نظر عملی این مشکل هست که من با هر چیزی عذاب وجدان می‌گیرم. اصلا احتمالا این مشکل منم از همین‌جا ریشه گرفته بود، در نتیجه این می‌رسیم که من هیچی رو حل نکردم.

یک نفر بیاد بهم بگه «خاک بر سرت، مردم کشورت دارند می‌میرند، بعد تو نمی‌کنی هر روز تی‌شرت با طرح پرچم ایران بپوشی برای سرکار؟» و من می‌تونم بفهمم این دوتا به هم ربطی ندارند، ولی بخشی از من این شکلیه که شاید من دارم توجیه می‌کنم و این دوتا واقعا به هم ربط دارند. شاید من واقعا ریشه‌ام رو فراموش کردم. این خیلی گزاره‌ی بی‌ربطیه، ولی همین هم من رو اذیت می‌کنه، فکر کن گزاره‌های منطقی‌تر چقدر ذهنم رو درگیر می‌کنند. منم احتمالا مثل همه‌ی آدم‌های دنیا یک بخش معصوم و پاک دارم و بخش نسبتا سطحی و بی‌فکر، شاید حتی شرور، و متاسفانه برخلاف احتمالا خیلی‌ها یک سیستم مرکزی مدیریت این دوتا دارم که دقیقا معلوم نیست داره چه غلطی می‌کنه که با وجود تمام بودجه‌ای که من بهش می‌دم، هیچ نتیجه‌ی مثبتی بهم نمی‌ده.

شعارهای این جامعه بهم کمک خاصی نمی‌کنه. من فقط به این بخشش اعتقاد دارم که نباید خواسته‌های دیگران بالاتر از نیازهای خودت باشه برات. توی اون بخش خوبم، راحت تصمیم می‌گیرم چی کار کنم و این چند ماه هم اثرات مثبتش رو دیدم، مثلا وقتی دلم نمی‌خواست با بقیه نمی‌رفتم بیرون و دعوت‌هایی که دوست نداشتم قبول نمی‌کردم، ولی در هر موقعیت دیگه‌ای کاملا cluelessام. وقتی کسی بهم نیاز داره ولی من خیلی دلم نمی‌خواد پیشش باشم، چی کار کنم؟ وقتی کشورم این شکلیه، ولی من احساسات زیادی ندارم و دوست ندارم برم یک شهر دیگه برای تظاهرات، چی کار کنم؟ در طول روز مسئله‌های این شکلی زیاد دارم و کاش می‌فهمیدم دیگران توی زندگی‌م چه ارزشی دارند. کاش یک سری اصول داشتم که از درستی‌شون نسبتا مطمئن بودم، براساس اون‌ها تصمیم‌گیری می‌کردم و قلبم آروم‌تر بود. الانم یک سری اصول دارم، ولی همون‌طور که می‌بینی، یک مقدار دامنه‌ی کاربردشون محدوده.

 

یادمه بچه که بودم، هی به دبیرستان فکر می‌کردم. دخترهای دبیرستانی رو می‌دیدم و فکر می‌کردم چه دنیایی باید باشه. دبیرستان دوران خوبی بود واقعا. نیم‌نگاه به آینده چیز خوبیه به نظرم. زندگیت این‌طوری به هم متصل می‌مونه. من دوران اپلای به بعدش فکر نمی‌کردم. هر بار جلوی خودم رو می‌گرفتم که قلبم نشکنه. الان تو ارتباط دادن این بخش به بخش قبلی کاملا ناتوانم. از کشوری که هر روزش برام عذاب بود، به کشوری اومدم که پلیسش جاده‌ها رو می‌بنده و ترافیک ایجاد می‌کنه که ما برای کشور خودمون تجمع کنیم و شعار بدیم. احتمالا خیلی چیزها هست که من ازش خبر ندارم، ولی این چیزیه که می‌بینم و برام هنوز عجیبه.

 

یک روز من این‌جا زندگی خودم رو خواهم داشت. الان یک مقدار فکر کردم و دیدم تصویری از آینده ندارم، آرزویی هم ندارم چون نمی‌دونم دنبال چی‌ام دقیقا، ولی خب، ذکر روزانه‌ام اینه که هنوز اولشه و قراره بالاخره یک چیزهایی بفهمم.

۱
هلن پراسپرو
۱۸ دی ۱۹:۴۶

معمای sex education چی بود؟ سرچش که کردم انگار اسم یه سریاله...

پاسخ :

معمای مشخصی نیست در واقع، فقط تو فصل دوم، شخصیت اولش در یک سری از ماجراها گیر می‌کنه و در نهایت با وجود این که فردیه که به درست بودن کارهاش اهمیت می‌ده، یک صدمه‌ای به همه می‌زنه. من به حافظه‌ی خودمم اعتماد ندارم، ولی همچین چیزی یادمه و همین برام مهمه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان