امروز داشتم یک ویدئو راجع به زنان کوچک میدیدم، نسخهی ۲۰۱۹اش. بعدش یادم افتاد چقدر حس میکردم برام آشناست این روند. این که انگار زندگی برات تموم شده. یک دوره واقعا زندگی میکنی و بعدش انگار سهمیهات تموم شده. روزهای خاکستری میمونند برات. نه حتی از نظر احساسی، نه این که بهت خوش نگذره یا غمگین باشی، بیشتر انگار دیگه قرار نیست غرق بشی توی زندگی. منم هربار دوباره از اول میترسم. هر چند بار هم که این روند برام تکرار بشه، من بازم توی درههاش فکر میکنم دیگه تموم شد همهچی. نمیدونم آیا آخرش دورهی خاکستری برای جو تموم شد یا نه. آیا خودش رو توی این ورژن جدید از زندگی پیدا کرد یا نه.
امشب ساعت نه توی ویدئوکال خوابم برد و ساعت دهونیم توی ویدئوکال بیدار شدم. ضعف داشتم و چایی و بیسکوئیت خوردم با این که استانبولی داشتم از قبل. بعدشم نشستم پای تکلیفم و تا یک همینطور پیچیده در پتو و خوابآلود مشغول بودم. شکر خدا با تموم شدن تکلیفم، خوابآلودگیای برای خوابیدن بهش نیاز داشتم، رفت.
یک چیزی که دارم بهش میرسم اینه که این مدل جهانی نوین از productive بودن برای من اصلا تصویر خوبی نیست. از اینجا بهش رسیدم که هی دارم تلاش میکنم بینقص زندگی کنم و در نهایت از توش یک زندگی متوسط درمیاد که درسته توش کار احمقانه نمیکنی، ولی کار خاصی هم نمیکنی. تمام انرژیت صرف بینقص بودن میشه. نمیدونم. من دنبال این نیستم.
بازم نصفهشبه و من نتونستم از خیر نوشتن بگذرم، با این که دو روز پیش نوشتم. چقدر بازم حس میکنم خودمم.