نیمه‌شب.

امشب این‌جا پارتی هالووین بود و اصلا خوش نگذشت. دو نفر بیش‌از‌حد الکل مصرف کرده بودند و حالشون بد بود. صحنه‌ی غم‌انگیزی بود. الانم با کاستومم روی تخت نشستم و اخبار کوی و دانشگاه رو می‌خونم. یک دختری توی گروه دانشکده‌ی قبلی‌م بود که معترض بود و هی حرف می‌زد. از هر دو پیام یکیش پیام این بود و منم واقعا خوشم نمی‌اومد از طرز حرف زدن و برخوردش و جوی که ایجاد کرده بود، ولی فکر می‌کردم به این که اگه من ایران بودم، احتمالا دیوانه شده بودم تا الان، در نتیجه حداقل مقداری که تونستم، قضاوتش کردم.

دوست داشتم بدونم اگه ایران بودم، چی کار می‌کردم. دوست دارم بدونم الان باید چی کار کنم. سوادی ندارم و احساسی جز غم ندارم و چیزی متعجب یا عصبانیم نمی‌کنه. گاهی اوقات اشک توی چشم‌هام جمع می‌شه. بابام توی واتس‌اپ زنگ می‌زنه و جواب می‌دم و هر بار امیدوارم درست شده باشه و هر بار وصل نمی‌شه. دلم برای مامانم تنگ شده، دلم برای صبا تنگ شده. این‌جا چیزها خوبه. امروز کلی خرید کردم، دو روز تعطیل پیش رومه.

 

هنوزم چیزها برام ناواضح‌اند. نمی‌دونم چه احساسی به ایران داشته باشم. بعضی اوقات فکر می‌کنم که آیا بیست‌و‌یک سال یک جا زندگی کردن نباید وابستگی احساسی عمیق‌تری ایجاد می‌کرد؟ نباید الان درد می‌کشیدم؟ ولی نمی‌کشم. من این‌جا رو دوست دارم. ایستادن پشت چراغ قرمز حتی وقتی هیچ ماشینی نیست، دوست دارم. هنوز هم البته منتظرم. دلیل اصلی‌م برای مسافرت نرفتن اینه که هنوز کسی رو پیدا نکردم که فکر کنم می‌تونم مدت زیادی پیشش باشم و بهم خوش بگذره. نمی‌دونم همچین کسی این‌جا پیدا می‌شه یا نه، ولی دلیلی ندارم برای بدبین بودن.

 

کاش یکم مثل قبلا بودم عزیزم. کاش محبت کردن از ذاتم نرفته باشه. کاش یک روز از سر دوست داشتن گریه کنم و درد بکشم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان