برای گرفتن بلیط پرواز باید تاریخ انقضای پاسپورتم رو میزدم و همونجا فهمیدم که دقیقا یک سال پیشش پاسپورتم صادر شده. به نظرم واقعا جالبه. من تا حالا خارج از ایران نبودم اصلا، پاسپورتم هم بهخاطر این گرفته بودم که برای آیلتس ثبتنام کنم. واقعا مسیر سختی رو اومدم عزیزم، فکر کردن بهش جالبه. یعنی مهاجرت کلا همینه، ولی نسبت به بقیهی زندگیم واقعا برای من پروسهی طولانی و بعضی اوقات واقعا عذابآوری بوده. حتی شاید از کنکور هم سختتر بوده، البته واقعا ترجیح میدم یک بار دیگه شروع کنم به مهاجرت کردن تا این که یک بار دیگه کنکور بدم.
میدونی، توی این مدت من واقعا از درس خوندن دور نبودم، ولی حتی انگار درس خوندن هم کافی نیست. یعنی دانشگاه یک جایی بود که من دائما توش چالشهای جدید داشتم و محیطی بود که دوستش داشتم و حذف شدن موقتش از زندگیم تاثیرش کاملا روی اعتمادبهنفسم و تصویرم از خودم تاثیر داشت. یعنی قبلا میگفتم اصلا نمیفهمم نقش دانشگاه چیه، ولی الان واقعا قدرش رو میدونم. با وجود تمام دردسرهاش، زندگیم رو خیلی غنیتر میکرد. کلی فکر جدید بهم میداد و مسیری بود که من واقعا دوستش داشتم و توش خوشحال بودم.
یک تکلیفی هست که باید برای پروگرمم بفرستم و در واقع نه روز پیش مهلتش بود و من هم با موفقیت هر روز دارم عقبش میندازم، چون RStudioم به طرز عجیبی باز نمیشه. نوشتنم هم بهخاطر اینه که بین نوشتن و تلاش برای حل اون تکلیف توی R، نوشتن بهتر بود. این چیزها میترسونتم. میترسم از پسش برنیام. اگه بخوای منطقی نگاه کنی، واقعا هزارتا دلیل هم هست که حداقل اولش برام سخت باشه. اولیش اینه که بقیه گفتند، دومیش اینه که چند ماه توی جوّش نبودم، سومیش اینه که واقعا هزارتا چیز سخت دیگه هم همزمان باهاش در جریانه.
به نظرم بهتره به خودم شک داشته باشم، اینطوری مراقب کارهام هستم. آخرین چیزی که دوست دارم، همینه که چیزی که به این زحمت بهش رسیدم، خراب کنم. شاید بعد از چند ماه بالاخره حس کنم میتونم به خودم اعتماد کنم.