اواخر خرداد

اطرافیانم اکثرا به‌اندازه‌ی من با روند کارها آشنا نیستند و هر وقت گیر می‌کنم، پیشنهادهای کاملا غیرعملی‌ای می‌دن و روش شدیدا هم اصرار دارند. همه‌ی پیشنهادهاشون بد نیست، ولی بعضی‌هاشون بی‌فایده است، بعضی‌هاشونم کاملا بی‌ربطه. من چند بار به یک جا زنگ زدم که صریحا گفته بود که پیگیری نکنم و دفعه‌ی آخر این شکلی بود که «تو رو خدا دست از سرم بردار، کاری نمی‌تونم کنم.»  و منم می‌خواستم در کمال صراحت بگم که «می‌دونم، ولی مامان و بابام مجبورم می‌کنند و من باید بهشون گزارش بدم که امروز یک کاری کردم و فقط تفریح و گشت‌و‌گذار نبودم.» 

موضوع بعدی اینه که من خودمم چندان در این موضوع حرفه‌ای نیستم و می‌شه گفت به بهترین شکل عمل نمی‌کنم. خلاصه نه به خودم اعتماد چندانی هست، نه به بقیه. دارم تلاش می‌کنم فعلا فکر نکنم هیچ پیشنهادی و هیچ کاری احمقانه است و هر کاری می‌تونم انجام بدم که بعدا حسرتی به دلم نمونه و بفهمم هم که دقیقا کدوم کارها احمقانه است. 

می‌دونی، در ظاهر واقعا کم‌رو و ضعیف و نیازمند به مراقبت به نظر می‌رسم و خدا می‌دونه که در درون هم تقریبا همینم جز اون قسمت کم‌روش که اونم دارم می‌شم مثل این که. امروز داشتم به یک جایی زنگ می‌زدم و حمید پیشم بود و می‌خواستم گوشی رو پاس بدم بهش، چون می‌ترسیدم. یا سر رانندگی همینه؛ با این که خود رانندگی رو دوست دارم، از کنار راننده بودن بیش‌تر لذت می‌برم و از این که مسئول اصلی یک کاری نباشم. خلاصه سر خیلی کارها می‌ترسم، سر خیلی کارها هم کسی هست که بتونم به‌جای خودم جلو بندازمش. همیشه باید با این میل بجنگم. 

چقدر دوست دارم بزرگسال قابلی بشم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان