Experience

بازم انگار یک خونه‌ی خالی، یک خونه‌ی خیلی قشنگ، بهم دادند برای زندگی کردن. وسایل قدیمی‌م رو بررسی می‌کنم که ببینم دوست دارم چی هنوز باشه و چی نه. به فکر خریدن چیزهای جدیدم. بعضی اوقات وسط هال می‌نشینم و فکر می‌کنم که قراره چه شکلی بشه در آینده. نمی‌دونم، خیلی اوقات حیرت و سردرگمی و حجم فکرهام باعث می‌شه خوشحالیم گم بشه. دوست ندارم این‌طوری باشه، نمی‌دونم چرا درک و هضم اتفاقات خوب این‌قدر برام سخته. فکر می‌کنم که آخه من چی کار کردم که باید همچین اتفاقی برام بیفته، و بعدش فکر می‌کنم که شاید بحث این نباشه که من قبلا چی کار کردم؛ بحث این باشه که من می‌تونم از چیزهای خوبی که برام اتفاق میفته، مراقبت و استفاده کنم و قدردان باشم بابتشون. احتمالا همین یعنی لیاقتشون رو دارم.

 

امروز خوابگاه رو تخلیه می‌کنم و بابتش خوشحالم فکر کنم. من روزهای خوب و هم‌اتاقی‌های خسته‌کننده‌ای داشتم این‌جا. واقعا با مرور لحظاتی که توی خوابگاه گذروندم، می‌فهمم انسان‌های جالب چقدر می‌تونند تاثیر داشته باشند روی زندگیم. از درودیوار خوابگاه فیلم گرفتم برای بعدا. حتی پرهامم قبول کرده که فیلم گرفتن خیلی کار مناسبیه. هر چقدر توی بهار ننوشتم، جاش فیلم دارم. بعدا باید بشینم به همین فیلم‌ها نگاه کنم و کم‌کم هضم کنم که بهار چطور گذشت.

 

یکی از ویژگی‌های خونه‌ی جدید اینه که انگار توش اتاق کار دارم. انگار توش یک فضای واقعا بزرگی دارم برای پیشرفت کردن توی درسم. بهش عادت ندارم اصلا؛ این که این‌قدر فرصت و ساپورت داشته باشم. یعنی درس خوندن همیشه اولویت اول یا دوم بوده برام، ولی نمی‌دونم، الان انگار خیلی راحت‌تر شده. دوست دارم اول هدف و دلیل پیدا کنم و بعدش براش تلاش کنم. خوشم نمیاد بدون این که معنایی برام داشته باشه، درس بخونم.

 

پست‌های قبلنم رو که می‌خونم، برای خودم خوشحال می‌شم. این که اون‌قدر دلم می‌خواست زندگی کنم و توی این دو سه ماه به اندازه‌ی کل اون دو سال زندگی کردم. یعنی الان حتی برای اون دو سال حسرت زیادی ندارم. جایی هستم که نمی‌شناسمش، شخصیتی دارم که نمی‌شناسمش، مسئله‌های کاملا جدیدی دارم برای حل کردن، و دارم سطح جدیدی از زندگی رو می‌بینم.

.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان