833

به صورت کلی خیلی بابت احساسات منفی‌ام شرمنده‌ام و احساس گناه دارم. فکر کنم واقعا همچین چیزهایی رو سرکوب می‌کنم توی خودم. نمی‌دونم چطوری منتقلش کنم، ولی این شکلی نیست که بابت تنفر از یک فرد رندوم بابت یک چیز به‌حق عذاب وجدان بگیرم؛ بیش‌تر این شکلیه که مثلا اگه یک نفر که دوستش دارم یا ازش خوشم میاد، کاری کنه که حس بدی در من ایجاد کنه، احتمالا تلاش می‌کنم ندیده بگیرم یا برای خودم توجیهش می‌کنم. انگار که مثلا یک محیط خیلی زیبا باشه و من وسواس داشته باشم بابتش؛ هر چیزی که به اون فضا نخوره، حذف می‌کنم چون دوست ندارم اون فضا از دست بره. چه این باشه که وسط بیرون رفتن حوصله‌ی حرف زدن نداشته باشم، چه این که از دست طرف مقابلم ناراحت باشم، چه این که وقت گذروندنمون بهم خوش نگذشته باشه ولی طوری رفتار کنم انگار عالی بوده.

امروز که داشتم از دانشگاه برمی‌گشتم، داشتم به این مدتی که تلاش می‌کردم تظاهر نکنم، فکر می‌کردم و چند نمونه رو که دنبال کردم دیدم درسته خودشون خاطرات نسبتا ناخوشایندی بودند، ولی نقش خودشون هم داشتند و در نهایت چیزهای مثبتی بودند برای زندگی من. انگار اگه تلاش می‌کردم به زور برای خودم خوشایندشون کنم، دیگه اون نقشی که می‌تونستند داشته باشند، نداشتند.

اگه حس کنم یک کاری درسته، احتمالا انجامش بدم و تظاهر نکردن اولش این‌طوری بود. به زور انجامش می‌دادم چون فکر می‌کردم درسته. الان ولی انگار اعتماد بیش‌تری دارم واقعا به نتیجه‌اش. مثل قهوه اولش ناخوشاینده و بعدا احتمالا واقعا ازش لذت می‌برم و کیفیت می‌ده به همه چی.

انگار که از این به بعد به‌جای این که برای خودم تعیین کنم چه احساسی باید داشته باشم، هر احساسی که دارم حس کنم و بپذیرم و براساسش تصمیم بگیرم و احتمالا نتیجه چندان بد نباشه.

۱
مهشاد ام
۰۳ خرداد ۱۳:۰۵

این تلاش برای حفظ چیزها و معناشون یا آدم‌ها و تصوری که از خودشون و حضورشون داری رو می‌فهمم و منم هرازگاهی دچارش می‌شم (هر چقدر اون چیز بامعناتر و ریشه‌دارتر و شخص، عزیزتر، این توجیه و انکار هم شدیدتر!). 

ولی بیشتر مواقع نهایتن وا می‌دم، چون متوجه شده‌م مادامی که دارم مستقیم یا غیرمستقیم توجیه می‌کنم، یه جور اضطراب خاص دارم که توصیفش سخته، اما به محض این‌که واقعیت رو می‌پذیرم و به تجربه‌م اعتماد می‌کنم و بعدش فکر می‌کنم اوکی ه و می‌تونه این‌طوری هم باشه، آروم می‌شم انگار.

تا حالا این‌طوری بهش نگاه نکرده بودم؛ ولی درست می‌گی. این تظاهر نکردن و یه جور اصالته.

پاسخ :

آره آره، همین که فکر کنی می‌تونه این‌طوری باشه و می‌تونی از یک جنبه‌ی این فرد یا چیز خوشت نیاد ولی همچنان برات مهمه و دوستش داری.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان