یک کانال تکنفره دارم توی تلگرام که گاهی اوقات توش لیست کارهایی که دارم، مینویسم که یادم نره و یک جهت داشته باشم. امروز هم لیست نوشتم و نکتهی جالبش اینه که من این نیاز رو حس کردم که حتی رفتن به دستشویی هم توش بنویسم و تیک بزنم. واقعا این بُعد از زندگیم مناسب نوشتن نیست، ولی این قضیه کاملا نشون میده چقدر تمرکز ندارم و چقدر همه چی توی ذهنم به هم ریخته. یک سیستمی دارم توی ذهنم که توش تمام بخشهای شخصیتم در صلح نسبی زندگی میکنند و حالا براثر شرایط ناپایدارم این سیستم متعادل هم بهم ریخته و در هر لحظه توی ذهنم چندتا فکر در جریانه. یک فکر پیدا میشه و تا وقتی پیاش رو بگیرم، حواسم به یک فکر دیگه پرت میشه.
این شکلی نیست که اوضاع اصلا استرسزا یا سخت باشه، فقط از هر نظر بشه بهش فکر کرد، آشفته است و خودم تنها باید جمعش کنم و این در حالت عادی مشکلی نمیبود احتمالا، ولی به دلایل نامشخصی در حال حاضر من فقط میتونم چیزهایی که توی دستم هست، آشفتهتر کنم و عوض هر چیز آشفتهای فقط هی اتاقم رو جمع کنم.
چیزهای خوب زیادی دارم که میترسم پرتوقعم کنند؛ مثلا بیرون رفتن. بیرون رفتن در حال حاضر بهترین چیزه. درسته که احساساتم کاملا مخلوط و واقعا سردرگمکننده است، اما احساسات خوشایند زیادی وسطش هست. اکثر روزها بهم خیلی خوش میگذره و روی کل زندگیم هم یک مقدار خوبی غم پاشیده. از خودم میپرسم که چرا میخوای به این آشفتگی ادامه بدی؟ چرا نمیتونی دو ثانیه بذاری چیزها پیش برن و استرس نداشته باشی؟ بعد خودم جواب میدم که چون دارم دیوونه میشم وسط این آشفتگی و واقعا کل این روزهای زیبا اگه آخرش به آلمان نرسه، تراژدی بزرگی خواهد بود. همینطوری با خودم دعوا میکنم و بعدش فقط آشفتهتر میشم.
میتونم که در نهایت از پس این اوضاع بربیام و هم پیادهروی کنم و هم آلمانی بخونم و هم تلاش کنم تهران یادم بمونه. هم تلاش نکنم که برنامهی روزها از قبل کاملا مشخص باشه و هم در نهایت کارهایی که باید انجام بدم، انجام بدم. چیزهای نامعلوم زیادی این وسط هست و احتمالا هنوزم باید لیست بنویسم و نفس کشیدن هم جزوش بذارم، ولی خب، فکر کنم که خوشحالم و فکر میکنم که بعدا از این روزها خوشم میاد.