دوست دارم از سالی که گذشت بنویسم، یا اهداف سال بعدم. ولی ذهنم آشفته است و فکر بهار کاملا لرزه به تنم میندازه. نمی‌دونستم چرا این‌قدر می‌ترسم ازش، بعدش فکر کردم و دیدم توقعم اینه که از پس‌فردا بی‌نقص باشم، اونم منی که این چهار سالم صرفا مشغول یاد گرفتن بیسیک‌های بزرگسالی بودم و بی‌نقص شدن حتی روی میز هم نبود. قطعا نمی‌تونم بی‌نقص باشم. لازم هم نیست.

از فرزانه چند شب پیش پرسیدم آهنگ مورد علاقه‌اش چیه و سوالم در نهایت بعد از چونه‌زنی تبدیل شد به سه‌تا آهنگ مورد علاقه‌اش از تروی سیوان. بعدش پرسید آهنگ مورد علاقه‌ی من چیه، و منم یکم فکر کردم و گفتم nuits d'été. برای چند سال جواب این سوال About the Weather بود. به نظرم این تغییر آهنگ، نشون‌دهنده‌ی تغییر شخصیت بود. همون‌طوری که خود About the Weather هم سال پیش‌دانشگاهی وارد زندگیم شد و بعد هزاران بار بهش گوش کردم احتمالا. من به شخصیت به‌عنوان خونه‌ای که می‌سازی و توش زندگی می‌کنی نگاه می‌کنم و این شکلی جور درمیاد که چرا این‌قدر آشفته‌ام. هیچ‌کس وسط اثاث‌کشی آروم نیست.

فردا با همکلاسی‌های آینده‌ام ویدئوکال دارم. خودم بهشون پیشنهاد ویدئوکال دادم. فکر کن. من. همکلاسی‌هام واقعا مشتاق و باز به نظر میان. از عوارض بزرگسالی برای من این بوده که یک ترس دائمی و خفه‌کننده از تنهایی دارم. گاهی اوقات از فکرش برای چند ساعت گریه می‌کنم. این چند روز به این نتیجه رسیدم که در نهایت دست خودته که می‌خوای چه باوری داشته باشی و براساس اون باور چی کار کنی. تصمیم گرفتم که باور کنم که من قرار نیست تنها بمونم. قرار نیست این افراد برام دور و غریبه بمونند. یکم انگار راه غیر‌عملی‌ایه، ولی مثلا توش باشی می‌تونه راه کاربردی‌ای باشه. این که توی یک لحظه باور کنی.

 

امسال خیلی پر بود. اصلا ایده‌ای ندارم که از کجاش شروع کنم. به نظرم به‌خاطر این پر بود که در راه درستی رفتم. تعریفم از راه درست اینه که به‌جای این که تلاش کنم یک تصویر چشم‌نواز از زندگیم بسازم، پی‌گیر این شدم که واقعا چی نیاز دارم و چی دوست دارم. شجاعت و صداقت اجزای اساسی‌ای بودند. یک مقدار هم زجر کشیدم و فرسوده شدم که خب چون به نتیجه رسید، اشکالی نداره. 

برای سال جدید دوست دارم اولا یادم بیاد باید چطوری به آدم‌ها نزدیک بشم و نزدیک بمونم. دوما توی مهارت‌های اساسی زندگی مثل رانندگی و آشپزی و آمادگی بدنی که نمی‌دونم می‌شه این‌جا دسته‌بندیش کرد یا نه، پیشرفت کنم، چون واقعا احساس عقب موندن دارم و چون جدا از احساسش واقعا موقع دوچرخه‌سواری عقب می‌مونم. یا مثلا نمی‌دونم، مدیریت پول‌هام و این که دقیقا توی بانک چی می‌گذره و همچین چیزهایی. از خودم یک بزرگسال آبرومند بسازم. در کنار این‌ها کلی کار و هدف خرده‌ریز دیگه هم دارم؛ مثلا این که به صورت کلی بتونم چندتا کار با هم بکنم و هر بار یکیشون فراموشم نشه. 

در نهایت فکر می‌کنم چیزهایی که توی ذهنمه، با جمله‌ی «کاش خودم رو ناامید نکنم.» خلاصه بشه. ممنون از توجهتون.

۱
مهشاد
۰۱ فروردين ۱۹:۵۶

همکار موفق باشی کلی.

پاسخ :

تو هم همکار (ایموجی دست)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان