Guess we’re mothers and fathers, we’ll figure it out

امروز اسامی و ایمیل‌های همکلاسی‌هام هم برام فرستادند و فکر می‌کنم روز همه‌مون صرف استاک کردن هم شد. یک ترسی به دل من افتاد. به پروفایل‌هاشون نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم نکنه من بینشون جا نیفتم؟ نکنه دوست نشیم؟ نمی‌ترسم که از پس درس‌ها برنیام، چون به درس خوندنم مطمئنم، ولی با وجود پیشرفت‌هایی که داشتم، روابط اجتماعی هنوز کمی گیجم می‌کنند. می‌دونی، چون اصرار دارم به شیوه‌ی خودم انجامش بدم. اصرار دارم مهربون باشم، گرم باشم. اصرار دارم تا حد امکان صادق باشم. دیروز توی خونه‌ی یاسمن باز یهویی انرژیم تموم شد و گفتم که انرژیم تموم شده و دوست دارم برم خونه.

این شکلی نیست که مطمئن باشم راه درست اینه؛ درسته که معیارهام باید توی روابطم تاثیر داشته باشند، ولی روابطم طبعا بین من و سایر افرادند و باید اون‌ها هم راحت باشند، باید حواسم به اون‌ها هم باشه. به هر حال، حتما آخرش یک تعادلی پیدا می‌کنم، فقط الان همه چی سخت و گیج‌کننده به نظر میاد. یکی از پیشرفت‌های اخیرم همین موضوع بوده، یعنی یک وقت‌هایی در یک شرایط سختی قرار می‌گیرم که شاید قبلا فکر می‌کردم که اصلا همه چی به درک، فقط من از این شرایط بیام بیرون. الان ولی می‌دونم شرایط به صورت موقت سخته. همیشه هم توی ذهنم به الکل ریختن روی زخم تشبیهش می‌کنم؛ سخت و ناخوشاینده، ولی کار درسته.

 

به یک چیز دیگه هم فکر می‌کنم؛ وقتی گفتم که قبول شدم، الهه گفت که «امیدوارم این شروع برای تو یک قدم کوچک، و برای بشریت آغاز یک تحول علمی باشد» یا فرزانه گفت که اون‌ها باید خیلی خوشحال باشند که من توی پروگرمشون هستم. یک چیزی توی این دوتا پیام خیلی جالبه برای من. نمی‌تونم دقیقا تشخیصش بدم، ولی من فکر نمی‌کنم به این که چقدر می‌تونم تاثیرگذار باشم. تاثیراتم توی ذهن خودم به‌شدت محدوده. همیشه توی تصوراتم این شکلیه که خب من یک دانشمند می‌شم و امیدوارم که بقیه فکر کنند من دانشمند خوبی‌ام و تحسین بشم. تحسین شدن هدف اصلی‌مه، در حالی که می‌تونم تاثیرگذار باشم با تمام صفاتی که دارم. اینم به نظرم نکته‌ی مهمیه.

 

من احمق نیستم. می‌دونم تک‌تک کارهایی که می‌کنم، تک‌تک فکرهایی که توی ذهنم هست، چقدر به نود درصد چیزهایی که توی این دنیا هست، نامرتبطه. چقدر از دور طوری به نظر میاد انگار دارم به چیزهای عجیبی گیر می‌دم. متاسفانه عادت کردم که به خودم اطمینان کنم. می‌دونم همه‌ی کارهایی که در طول روز می‌کنم درست نیست، ولی فکر می‌کنم کسی به این راحتی نمی‌تونه قانعم کنه که دارم به چیزهای اشتباهی اهمیت می‌دم و دارم در جهت اشتباهی حرکت می‌کنم. وقت‌هایی که به هر چیزی از اون ده درصد مرتبط به خودم می‌رسم، چنان احساس محشر عمیقی دارم که حتی الان که در روزی هستم که کلا با نود درصد نامرتبط گذشته، یادم میاد باید چی کار کنم.

۱
مهشاد
۱۵ اسفند ۲۳:۲۰

*waiting for the day to tell people i have a cool scientist friend *

پاسخ :

همکار قشنگم، معرفی زیبایی می‌شه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان