صبح‌هایی که احتمالا هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنی.

صبح که قبل از صبحانه توی آفتاب نشسته بودم، یهویی ایمیل قبولیم اومد. از اون موقع، فقط شوک و خوشحالیه. برای خودم شوک، برای بقیه خوشحالی. اولین نفر به صبا گفتم و صبا هم از صبح هزار بار به این اشاره کرده. واقعا فکر کنم افتخار کرده به خودش. ظرف شستم و گریه کردم. تصمیم دارم پست‌هایی که این مدت نوشتم بخونم تا بالاخره بتونم هضم کنم که چی شده. باید دنبال ویزا باشم و کارهای مختلف. هزارتا چیز هم‌زمان توی ذهنمه، یکیشون اینه که من نوشته بودم که چقدر دوست دارم که تورنتو باشم و چقدر عالی می‌شه و حالا انتخاب کردم که جای دیگه‌ای باشم. می‌دونستم که قراره محشر باشه، ولی روش محشر بودنش نسبتا غیرمنتظره بود.

.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان