دیروز داشتم یک پستی میخوندم، و خلاصهی یک کتاب بود (فکر کنم این کتاب) و یکی از نکاتش راجع به نقش منفی نمرات بالا در طی تحصیل روی موفقیت بزرگسالی یا چیز مشابهی بود. راستش دقیقا یادم نمیاد چی بود (واقعا شکر خدا که من حافظهای دارم که در نوشتن این پست بهم کمک کرده) ولی در نهایت داشت میگفت که افرادی که توی مدرسه خوب عمل نکردند، تونستند بهجای نمرات بالا تواناییهای دیگهای کسب کنند که توی بزرگسالی بیشتر به درد میخوره. مثلا یکی اینقدر با ناظم حرف زده که دیگه دستش اومده چطوری با آدمها حرف بزنه که به هدفش برسه.
من چندان موافق نیستم. عملکرد خودم توی مدرسه خوب بود و الانم روابط اجتماعیم واقعا خوبه. نه این که حالا بتونم saleswoman باشم، ولی اوکیام. چیزی که فکر میکنم در مورد من تاثیر منفی گذاشته، نیاز مداومم به تشویق شدنه. توی مدرسه یک سری نمره بهت میدادند. حتی اگه کسی تشویقت نمیکرد، خودت میدیدی که خوبی. اعتماد به نفس من به همون وابسته شد. به یک چیز خارجی. توی دنیای بزرگسالی، جز یک سری موقعیتهای خاص، ابدا کسی قرار نیست بهت توجه کنه. شاید گاهی اوقات مثلا یکی ازت تعریف کنه، ولی تهش همونه. هر ماه بهت جایزه نمیدن، نمراتت مطرح نیستند، راهت شبیه بقیه نیست که بتونی مقایسهای داشته باشی. این شکلی من مدام حس میکنم یک چیزی کمه. اگه همه چی خوبه و من در راه درستم، چرا تحسین نمیشم؟
چیز دیگه هم همون سیستم نمره بود. این که در نهایت یک سیستم رتبهبندی وجود داشته باشه. این که حاضرم من توی اون سیستم رتبهی آخر باشم، ولی اون سیستم وجود داشته باشه، چون اگه اون سیستم نباشه، پس من برای چی دارم تلاش میکنم واقعا؟