یک عادت بدی که تازگیا فهمیدم دارم، اینه که گاهی اوقات حرفهایی میزنم که یک واکنش خاصی رو بشنوم. مثلا در مورد فلان برنامهام به فرزانه میگم، و منتظر میمونم که ازش تعریف کنه. وقتی بهش شک میکنه، عمیقا ناراحت میشم. یا مثلا راجع به چیزی از کسی نظر میپرسم و در واقع منتظرم چیزی که خودم فکر میکنم، بشنوم. به محیط اطرافم که نگاه میکنم، میبینم در واقع من نسبت به محیطی که توش هستم، خیلی هم بد نیستم. یعنی محیطم واقعا جالبه.
من وقتی کسی پیشم از یک مشکلی میگه، احتمالا بهش راه حل میدم. یعنی خودمم وقتی از یک مشکلی پیش کسی میگم، بازم دنبال راه حلم، یعنی به نظرم کاملا چیز منطقیایه و در واقع دارم فکر میکنم و انرژی میذارم روی مشکلت، تا زودتر ازش خارج بشی. امروز یک چیزی دیدم توی پینترست که میگفت وقتی کسی از مشکلاتش حرف میزنه، تو ساکت بمون و گوش بده. بعد از این بدم میاد. از این که این همه قاعده میسازی که مردم در هر مکالمهای حرفهایی بزنند و واکنشهایی داشته باشند که تو دوست داری. یعنی میفهمیدم اگه میگفت مثلا وقتی کسی از مشکلش حرف میزنه، شما وسط مکالمه رهاش نکنید، یا مثلا رفتارهایی که واضحا آسیبزننده یا ناراحتکنندهاند، ولی این نه.
با کلم یک نفرت مشترکی دارم و اونم قوانین اجتماعی خودساختهایه که از همه توقع داری انجامشون بدن. این که کسی زنگ نزنه، کسی بدون توضیح از کانالت لفت نده، کسی فلان، کسی بیسار. واقعا اگه به اندازهی کافی فکر کنی، میتونی توی هر کاری توی دنیا که بقیه باهات میکنند، عنصری پیدا کنی که اذیتت میکنه. ولی احتمالا بهتر باشه بذاری انسانها واکنشهایی که دوست دارند و صریحا به تو آسیب نمیرسونه، داشته باشند. دوستی نباید این باشه که کل مدت تلاش کنی کسی رو راضی کنی و واکنشهای درست داشته باشی که امتیاز بگیری.