Lonely shade of blue

می‌دونی امروز به چی فکر می‌کردم؟ پگاه بود که نسبتا اتفاقی Young Royals رو شروع کرد و بعدش این‌قدر عکس‌های زیبا ازش فرستاد که من و مهشاد هم شروع کردیم به دیدنش. بعدش فکر کنم مهشاد ویدئوهای تیک‌تاک راجع به Young Royals می‌فرستاد و لا‌به‌لای اون ویدئوها یک ویدئو بود که This is me trying تیلور سوییفت روش بود. دقیقا مطمئن نیستم، شاید فقط توی اون مدت مهشاد گذاشته بودش. ولی به هر حال، منم بهش گوش کردم، و اولش خیلی ازش خوشم نیومد، ولی آهنگی بود که می‌شد زیاد بهش گوش کرد و منم زیاد بهش گوش کردم و خوشم اومد. ولی یک بار اتفاقی موقع دوچرخه‌سواری بهش گوش کردم و محشر بود. آهنگ‌ها موقع درس خوندن و موقع دوچرخه‌سواری خیلی متفاوت بودند. دوچرخه‌سواری با This is me trying محشر بود. و امروز داشتم همه‌ی نقاط قبلیش رو وصل می‌کردم که ببینم چطور شد من همچین حسی رو تجربه کردم. 

با هر چیزی می‌تونم همچین کاری کنم. آهنگ right where you left me تیلور هم سارا توی کانالش گذاشته بود. گفته بود که درکش می‌کنه. آهنگ willowاش هم فکر کنم پرتکرارترین آهنگی بود که سارا توی گوشیش شنیده بود و بابت این متعجب بود. نمی‌دونم چرا تا حالا همچین کاری نکردم، همچین فکری. ولی الان فکر کردن بهش خوشحالم می‌کنه. دقیقا نمی‌دونم چرا. شاید این که این همه داستان هست که من توشون درگیرم. نه این که دقیقا خودم کاری کرده باشم، ولی همه‌شون توی من جمع شده.

این روزها دارم Gilmore Girls رو می‌بینم و برای منِ وحشت‌زده و دائما در حال پنیک بهترین سریاله. امشب هم داشتم می‌دیدمش، ولی نسبتا با کینه. نسبتا زیاد حسودیم می‌شه که این آدم‌ها این‌قدر رسم و رسوم دارند. ما اصلا رسم و رسومی نداریم توی خونه‌مون. قبلا موقع سال تحویل اگه مهمون نداشتیم، حتی دورهم جمع نمی‌شدیم. با هم بد نیستیم، واقعا فقط رسم و رسوم نداریم و در کنارش به همه چی هم گارد داریم. بهترین ترکیب. و من از این متنفرم. نمی‌دونم چرا این‌قدر حس بد عمیقی بهم می‌ده، ولی چیزی نیست که در آینده‌ام پذیراش باشم. من از رسوم خوشم میاد. نمی‌تونم دلیلی بیارم. ولی ببین، مثلا به بعضی از افرادی که می‌شناسم نگاه می‌کنم و می‌بینم چقدر لباس‌هایی که می‌پوشند در طی سال‌ها عوض شده و چقدر بیش‌تر بهشون میاد و چقدر انگار حتی توی ظاهرشون identity دارند و رسوم داشتن برام شبیه همونه. همون حس هویت. و این دیگه تقصیر مامان و بابام نیست که من نتونستم اتاقمم طوری تغییر بدم که دوست دارم.

اگه از کسی درخواست کنم که ازم تعریف کنه، (فرزانه احتمالا) بهم می‌گه که من خوب فکر می‌کنم. نه که تعریف بدی باشه، ولی اولا من واقعا نود درصد انرژیم می‌ره روی فکر کردن و اگه بد فکر می‌کردم یکم نگران‌کننده بود، و دوما این که همچین چیزی آرومم نمی‌کنه. دوست دارم وجودم روی جوّ اتاق تاثیرگذار باشه. دوست دارم کسی باشه که دلش برام تنگ بشه. اون موقع که رفته بودیم شمال، نصف مدت خرید بودیم و پگاه رندوم یک لباس بیرون می‌کشید و می‌گفت «سارا، من تو رو توی این می‌بینم.» و انگیزه‌اش در واقع این بود که من خرید کنم که دوپامینش توی وجود خودش بره بدون خرج کردن، ولی همچین چیزی مد نظرمه.

تمرینی که تراپیست درونم براش داده، اینه که یک سری نکات در مورد خودم ردیف کنم. مثلا این‌طوری که «اسمش ساراست. سارا تنها اسمیه که توی ذهن مادرش بوده. توی مشهد به دنیا اومده و بزرگ شده، و مشهد رو دوست داره، ولی به بقیه می‌گه که خسته‌کننده است. به موضوعات انتزاعی اهمیت زیادی می‌ده و بابت این شرمنده است چون به نظرش توی این کشور احمقانه است.» بله، ببینید، منم یک هویت دارم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان