یک.
بین اری و دانته، من دانتهام. من اونیام که از زندگی کردن و دنیا خوشش میاد. اونیام که راحتتر کنار میاد. واقعا نعمت بزرگیه. ولی ببین، مثلا وقتی به فرزانه و کلم هم فکر میکنم، میبینم علیرغم بیعلاقگیشون به اکثر چیزها، همیشه یک چیزی هست که براشون معنی داره. به نظرم منطقا توی این دنیا باید حداقل یک چیزی باشه که توی خالیترین لحظات برات معنی داشته باشه.
داشتم به کلم میگفتم که من وقتی دوست دارم به کسی امید بدم، خیلی باید مراقب باشم، چون متاسفانه چیزهایی که من واقعا بهشون باور دارم و موقع ناراحتی خودم بهشون فکر میکنم، خیلی کلیشهاند و یک جوری به نظر میاد انگار دارم فقط از حفظ جمله میگم. یک بار دیگه هم چند ماه پیش بهش گفته بودم که نمیفهمم چرا انگار یک حقیقت ثابتشده است که دنیا جای مزخرفیه، ولی واقعا تو از کجا میدونی؟ چطوری اینقدر مطمئنی؟
اینها برای این نیست که بگم بقیه چرا اینطوریاند، برای اینه که بفهمم چرا من اینقدر شرمندهام از خودم.
دو.
دیشب یهو یادم افتاد یک پستی داشتم اینجا، که راجع به این بود که چقدر تکرار بهتره از چیزهای جدید. اون دقیقا اول کارشناسیم بود. الان که تهشم، هر روز یک کار جدید میکنم. مثلا به مربیم گفتم که بذاره خودم بنزین بزنم. یا مثلا ازش پرسیدم که آیا من رانندهی خوبیام، یا هر روز یک آلبوم جدید گوش کنم. همچنان هم شیفتهی چیزهای جدید نیستم، ولی خب، واقعا اینقدر احمقی که به چیزهایی که میشناسی، اینقدر مطمئن باشی؟
سه.
امروز و دیروز نرفتم سر کلاس اول صبحم. یعنی حتی بیدار هم شدم، ولی واقعا فقط نمیخواستم. نه فقط اون کلاسها، کلا خیلی به همه چی بیعلاقه بودم. امروز صبح یادم افتاد که ترم قبل دوشنبهها روش تحقیق داشتم و مجبور بودم برم و همیشه حالم خوب میشد. یک جورهایی ارتباطم با دنیا دوباره برقرار میشد. امروز قصد داشتم انسان عادی باشم و درد و رنجم رو با سریال دیدن تسکین بدم ولی خب، اولا، هیچ فایدهای نداره و فقط مسکنه و آدم نباید از درد و رنجش فرار کنه، دوما امروز دوشنبه است و باید ایمیل بدم و سوما، به قول کلم، ما آدم عادی نیستیم. بنابراین پیش به سوی ایمیل دادن.
پ.ن: امروز یک استاد بهم گفت که نمرات خوبی داری و میتونی بیای آزمایشگاهم، دوتا آهنگ خیلی زیبا پیدا کردم و خیلی زیاد خندیدم. میشه گفت تصمیمم برای سریال ندیدن تصمیم خوبی بوده.