Stars are on your side - Ross Copperman

پگاه خیلی باهام مهربونه. وقتی استادها جواب می‌دن که جا ندارند، براشون تاسف می‌خوره که من رو از دست دادند. کلی به‌خاطر نتیجه‌ی ماکم تشویقم کرد. امروز با یک نفر غریبه دعوای افتضاحی داشتم وسط خیابون و داشتم می‌لرزیدم. بعدش با پگاه حرف زدم و چیزی از اون ماجرا نگفتم، ولی این‌قدر خنده‌ام انداخت که تا حد زیادی بی‌خیالش شدم. می‌گفت خودش توی قسمت دوم speaking که باید راجع به یک موضوع یک مونولوگ بگی، درباره‌ی من حرف زده و این که چقدرر آشپز خوبی‌ام :))) کل تجربه‌اش از آشپزی من سوسیس و تخم‌مرغ‌هاییه که تازه با هم توی خوابگاه درست می‌کردیم. می‌گفت گفته که من مرغ رو خوب می‌پزم :)))) و من این شکلی بودم که مرغ رو مگه می‌شه بد هم پخت؟ و کاش یک تعریف بهتر می‌کردی ازم.

نفر بعدی که قراره بهش ایمیل بدم، هم سایت زیبایی داره، و هم روی سرطان پانکراس کار می‌کنه و هم از همه نظر محشره. من به سرطان پانکراس به صورت خاص بین سرطان‌ها علاقه دارم، چون خیلی کشنده است. یعنی اگه یک چیز جدید پیدا کنی، تاثیر خیلی زیادی می‌ذاره. خیلی برام جالبه که با این که من وارد نیستم، ولی واقعا می‌تونم بفهمم چه کاری هیجان‌زده‌ام می‌کنه. کارهای big data جالب‌اند، ولی مثلا، نمی‌دونم ... عاشقشون نیستم. همچین چیزی بی‌نهایت هیجان‌زده‌ام می‌کنه. این که می‌خوای بفهمی توی سلول چه اتفاقی میفته. هزارتا روش به کار می‌بری که بفهمی چی می‌شه که این سلول یهویی سرطانی می‌شه. بعد از سرطان پانکراس، چند نفر هستند که روی دیابت کار می‌کنند و من می‌رم سراغ اون‌ها. خیلی می‌ترسم که یک روز بخش زیادی از زیست کامپیوتری بشه و دیگه نتونم توی آزمایشگاه کار کنم.

این روزها زیاد به این فکر می‌کنم که آیا لایق این هستم که این‌قدر خوشحال باشم؟ می‌دونم که خیلی خوش‌شانسم، که مثلا با پگاه یک جا قبول شدم و پگاه توی اتاق اصلیش بهش تخت نرسیده بود و وقتی من گفتم که بیاد توی اتاق من، قبول کرد. فقط این که بدونم همه‌ی این‌ها خوش‌شانسی محض نبوده، باعث می‌شه کم‌تر از آینده و روزی که این شانس نباشه، بترسم.

.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان