716

علی‌رغم این که لوس‌ترین و حساس‌ترین آدمی‌ام که می‌شناسم، من راحت می‌تونم با چیزها کنار بیام. می‌گم، من واقعا به این فکر می‌کنم که یک خونه دارم، و آب، و غذا، و همین کافیه. نه این که شاکی نشم اگه سطح زندگیم بیاد پایین، ولی به نسبت خودم و احتمالا چیزی که بقیه ازم توقع دارند، مقاوم‌ام. توقعات بالایی ندارم و راحت می‌پذیرم و کنار میام. و هر چی هم بزرگ‌تر می‌شم (و بیش‌تر در ایران زندگی می‌کنم)، این صفتم قوی‌تر می‌شه.

ریشه‌ی این غم هم شاید به همین برمی‌گرده. که می‌بینم چقدر خودم رو مجبور کردم توی مکالماتی شرکت کنم که موضوعشون کوچک‌ترین اهمیتی برام نداره، چون حالت بهتری توی ذهنم نبود. که ما می‌تونستیم سوار ماشین بشیم و خیلی casually از مشهد خارج بشیم، و تا حالا نکردیم. در همه‌ی زمینه‌ها هم این شکلی‌ام انگار. مثلا این که فقط از ایران خارج بشم، کافیه. در حالی که می‌تونم به قبول شدن توی یک دانشگاه خوب فکر کنم. زندگی توی خونه‌مون، کنار محافظه‌کارترین افرادی که می‌شناسم، کمکی نمی‌کنه.

اگه می‌تونستم چیزی در خودم تغییر بدم، احتمالا می‌خواستم جسورتر باشم، و کنجکاوتر. می‌خواستم برام مطرح باشه چیزهای جدیدی تجربه کنم، و شجاعت داشتم که دنبالشون برم. متاسفانه هیچ‌کدومشون در من نیست. این ناراحتم نمی‌کنه که یک مدت خیلی طولانی این‌طوری زندگی کردم و حتی متوجهش نبودم. این ناراحتم می‌کنه که فقط الان به همچین چیزی توجه می‌کنم و احتمالا بعدا یادم می‌ره، هیچ‌وقت یادم نمیاد و قراره توی یک نسخه‌ی محدود از زندگی غرق بشم که حتی مناسب‌ترین نسخه‌اش هم برای من نیست.

.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان