در طول روز هزار تا سناریوی خیالی برا خودم میسازم. همیشه همینطور بوده. تصویر خیالی جدیدم اینه که کنار یک دریاچه، روی یک سکو نشسته باشم و پاهام توی آب باشه. بقیهی تصویرها هم در همین ابعاد سادهاند. عصبانی نیستم از این دو سال، فقط هی فکر میکنم کاش و فقط کاش سال بعد هم ادامه پیدا نکنه. که کاش بتونم یکم خاطره بسازم. کاش بتونم توی خیابونها راه برم، بدون شال، و آهنگ گوش کنم. کاش هر روز توی آزمایشگاه باشم، کاش بتونم با یک نفر حضوری حرف بزنم، همچین چیزهایی. نمیدونم، یکم دلسردم شاید.