میدونی، داشتم فکر میکردم یک سری چیزهای خیلی جزئی هستند که من توی خودم ازشون خوشم میاد. مثلا این که عادت دارم به صبا و مهرسا بگم «عشقم»، یا مثلا این نقش اسکرینشات توی زندگیم. چون میدونی، منطقیه که عکس بگیری تا خاطرات بمونه برات، و اسکرینشات هم همینه، برای اون بخش مجازی از زندگیت. مثلا سر تماسهام با مائده و زهرا، چیزهای خندهداری که سر اسلاید درست کردن برای ورزش یک پیدا کردم (مثل این که وجود ظرف سمی در اطراف فرد مصدوم، نشونهی مسمومیته. آخرشم برای هیچکس نفرستادمش، چون نمیدونستم من عجیب شدم یا این قسمتش واقعا عجیبه.) و دیروز داشتم مرتبشون میکردم و به این اسکرینشات رسیدم. مال یک روزیه که استاد ویروسمون مجبورمون کرده بود چند تا پادکست ویروسی گوش بدیم.
بعد خیلی بامزه بود. یعنی مثلا اولش میاومدند با تفصیل از آبوهوا میگفتند. بعدش مینشستند راجع به موضوعات مختلف حرف میزدند. هر کسی نظر خودش رو میگفت. یکم هم آکوارد بودند. به پشت سرشون نگاه کن (مخصوصا اون فردی که انگار توی دفترشه.)؛ من هم دوست دارم اونجا باشم. خیلی قشنگه برام. دیشب یک سمپوزیومی بود راجع به ساختار RNA. من توی توییتر دیده بودمش و همینطوری توش ثبتنام کردم، با این که خیلی هم از مبحثش خوشم نمیاد. و واقعا هم نمیفهمیدم. یعنی قشنگ چند پله بالاتر از من بود. اینجور وقتها واقعا میترسم. ولی به هر حال، همزمان با ترسم، خوشم میاومد از اون وضعیت. گذاشتم که پخش بشه و به کارهای دیگهام رسیدم.
میدونی در ظاهر خیلی آرومام واقعا. در باطن از ترس فلجام. یعنی احتمالا بهخاطر همینه که اینقدر بیخیالم، چون من در حالت عادیم سر همه چی میتونم حرص بخورم. یعنی یک طوریه که حتی خودمم در حالت عادی نمیبینمش، ولی واقعا میترسم از همه چیز. میدونم که باید راجع بهش با یک نفر حرف بزنم. ولی خب، واقعا احتمال نمیدم فایدهای داشته باشه. یعنی طرف مقابل چی میتونه بگه واقعا؟ من بگم میترسم اگه فلان نشه، و تنها چیزی که یک نفر میتونه بهم بگه اینه که «درست میشه» یا «میتونی»، و خب، این به من آرامش نمیده.
اون امتحان میانترم ویروسم بود؟ که کلی براش خونده بودم؟ در نهایت با کارهایی که کردم، نمرهام شد 9.85 از ده. اون بهم آرامش داد. یک چیزی که بهم نشون میده من خیلی هم پرت نیستم، بهم آرامش میده.
دیشب داشت بهم میگفت خوشش میاد که کسی از یک تصمیمی مطمئنه. و من دقیقا میدونم دوست دارم چی کار کنم، ولی حقیقتا خیلی خوشحال نیستم. فکر میکنم این مربوط به خودمه البته، منظورم اینه که تقصیر خودمه، ولی خواستم از چیز مثبتتری استفاده کنم که نشد. به هر حال، آره، منم میتونم کارهای بهتری کنم، نسبت به این که بشینم و به این فکر کنم چه اتفاقهای بدی ممکنه بیفته.