خلاصه بهترین شب ممکن نبود.

دینامیک رابطه‌ام با مامانم عجیبه. جدا از وقت‌هایی که عمیقا با هم لج‌ایم، همچین وقت‌هایی هم هست که ساعت پنج و نیمه و من دارم فکر می‌کنم کاش مامانم بیدار بشه و بهش بگم من دیشب از فرط گرما کلا دو ساعت خوابیدم و توی یک نقطه از شب رفتم جایخی رو برداشتم، بغلش کردم و روی بدنم یخ ریختم ولی بلافاصله گرمم شد و فقط باعث شد استخون‌هام درد بگیره. مامانم هم دلش به حالم بسوزه. و همین.

نکته‌ی ترسناک اینه که اگه من در طول شب نتونستم بخوابم، در طول روز دیگه قطعا نمی‌تونم بخوابم از گرما. جدی من چطور تا حالا نوزده تابستون دووم آوردم؟ این که سه ساعت اخیر زندگیم تلاش مطلق برای خوابیدن بود و به نتیجه‌ای هم نرسید، واقعا غم‌انگیزه. 

۲
//][//-/ ..
۱۵ خرداد ۰۹:۳۵

dude just turn on the damn AC XD  

پاسخ :

دقیقا به هر کاری راضی بودم ولی این نمی‌شد، چون کلا به اتاق من راه نداره :)) حتی پنکه هم توی اتاق صبا بود. 
Dorothy __
۱۵ خرداد ۲۲:۵۹

این که حرفای کوچیک رو بتونی به کسی بگی لذت بخشه :)

پاسخ :

هومم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان