پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰
- میدونی مشکل اساسیم اینه که هی تلاش میکنم از دید سوم شخص به خودم نگاه کنم. نمیدونم بقیه چطوریاند. یک ویدئویی یک بار دیدم که میگفت وقتی با یک فرد خیلی خفنی دارید حرف میزنید و دوست دارید توجهش رو به خودتون جلب کنید، در قدم اول فکر کنید که آیا شما اصلا از این آدم خوشتون میاد و چه نظری دارید راجع بهش خلاصه؛ که خیلی برام جالب بود. یعنی رابطهای که من دارم با همهی انسانها شکل میدم، خیلی از این فرم استاندارد دوره. منطقا باید اینطوری باشی که تو خودتی، بدون استرس و بدون تلاش برای بهتر کردن خودت، و طرف مقابلت هم خودشه، و تو به این فکر میکنی که آیا از این طرف خوشت میاد یا نه، و تصمیمگیری و فکر کردن دربارهی این که آیا طرف مقابل از تو خوشش میاد و دوست داره ادامه بده به ارتباط، برای طرف مقابلته.
- داشت میگفت که «یک محیط برای خودتون بسازید» و در اون لحظه با وجود این که مفهوم قدیمیایه، ولی خیلی برام الهامبخش بود. مخصوصا این که من اول راهم و میدونی، انگار مثلا تزئین کردن خونه است. میتونی با دانشمندهای محشری ارتباط برقرار کنی، میتونی توی جمعهای علمی جا باز کنی و فقط نه توی علم. من بازم دارم تام رزنتال گوش میدم و مینویسم و بازم آرومام. همچین چیزی، میدونی، یک محیط درست کنی که وقتی دوست داری سقوط کنی و خودت برای خودت کافی نیستی، مراقبت کنه ازت. و اتفاقا من فرد مناسبیام برای محیط ساختن. هر بار لپتاپم روشن میشه و پسزمینهی زیبا و محشری که بعد از چهل و پنج دقیقه گشتن میبینم، یک درجه روشنتر میشم. آهنگهام برام صرفا نویز نیستند. فیلمهایی که میبینم برای پر کردن وقت نیستند. کانالهایی که تو تلگرام میخونم، یا وبلاگهای اینجام، یک تاثیری روم دارند.
- حس میکنم تلاشم برای مهربون بودن واقعا داره جواب میده. کمتر قضاوت میکنم و بیشتر درک میکنم. جالبه که رفتار خارجیم فرقی نکرده، چون جنبهی تهاجمیم معمولا پنهانه و توی خودم میریزم (یا اینجا غر میزنم)، بنابراین سودش داره به خودم (و شما) میرسه که از این نظر بیشتر در صلحم و کمتر از دست دیگران حرص میخورم.