سارای عزیز، کاش میتونستم بهت نشون بدم از بیرون چطور به نظر میرسی؛ یعنی سارایی که توی وبلاگ، کانال و گودریدز دنبالش میکنم رو چطور میبینم و چقدر بهتر از اونیه که خودش فکر میکنه. میدونم، نظرت رو راجع به حرفم خوب خوب میدونم (((: ، اما بازم دلم میخواست بگمش، حتا اگر فکر کنی برداشت من نمیتونه کامل و درست باشه از این طریق، یا دارم تعارف میکنم و این که کلن کمکی هم بهت نمیکنه که باهاش به جنگ اینسکیوریتیهات بری! گمونم همهی ما این تردیدها رو کم و بیش داریم و مدل دیل کردن باهاشونه که اهمیت داره. کمکم یاد میگیری و دستت میاد چطور آرومشون کنی. شاید هیچ وقت از بین نرن، که طبیعیه به نظرم، اما کمتر میشن و باز هم تو یه روزها و دورههایی به اوج خودشون میرسن، اما میشه بهشون عادت کرد. کیف روزایی که نیستن رو برد و وقتی سروکلهشون دوباره پیدا میشه یا پرسروصداتر از همیشهن، یه جوری دووم آورد و جلو رفت.
و یه چیز دیگه؛ خیلی صادقانه نوشتنت رو دوست دارم. بیان بیپردهی اونچه درونت میگذره و تلاش پیوستهت برای بهتر شدن باعث میشه آدم با خوندنت دلش بخواد همینطور صادقانه تلاش کنه و یه دید خوب و منطقیای میدی به آدم که پروسهی واقعی تلاش کردن تو مسیرهای مختلف چطوره.
این بار موقع مکالمهی درونی و وسواسگونه با ناامنیهات این رو هم گوشهی ذهن داشته باش که نوشتنت و استایلی که داری، اثرگذاره.
قصد نداشتم انقدر حرف بزنم، ولی خب. :دی حرفها کش اومد، در حالیکه فقط میخواستم بگم خیلی حرصدرآره که یه آدمی مثل تو انقدر خودش رو کم ببینه.
چند سال بود برای هیچ کس کامنت نذاشته بودم و یهو نطقم باز شد. :دی
پاسخ :
آه، خیلی ممنونم ازت. من کامنتهای طولانی رو خیلی دوست دارم، چه برسه به این که اینقدر ازم تعریف کرده باشند :)) و آره، فکر میکنم کمکم دارم یاد میگیرم و هر روز حس میکنم یکم بهتر شدم توش.
و بازم ممنون، من تلاش میکنم صادق باشم. این که اینجا بخوام ادا دربیارم واقعا رقتانگیزه :)))
خیلی خوشحالم که وقت گذاشتی و امیدوارم بازم بگی :))*