فروردین

باور این که دارم بزرگ می‌شم گاهی اوقات برام سخت می‌شه. مثلا این که دارم با ژنوم انسان کار می‌کنم، این که با خودم تا حد خوبی آشنا شدم و می‌تونم از پس خودم بربیام. می‌تونم این جریان رو پیش ببرم. یک بار گفته بودم مثل فندک آشپزخونه می‌مونه، هی می‌زنی و می‌زنی و هی روشن نمی‌شه، ولی در نهایت روشن می‌شه. حالا که روشن شده، من وحشت‌زده‌ام. یعنی هیجان‌زده‌ام، ولی وحشت‌زده هم هستم.

امروز با استاد محبوبم جلسه داشتم. می‌خواست بهم یک پروژه بده و پروژه‌اش محشرترین چیز ممکن بود. یعنی مخلوطی از تمام موضوعات محبوب من. و الان دو ساعت گذشته، و من همچنان باورم نمی‌شه قراره توی همچین چیزی باشم. یعنی باورم می‌شه، ولی باورم نمی‌شه که ممکنه بمونم. ممکنه واقعا انجامش بدم و این قراره شروع راهم باشه. خیلی می‌ترسم؛ می‌ترسم وسطش خسته بشم، می‌ترسم بیش از حد گیج‌بازی دربیارم، می‌ترسم نرسم، واقعا هر لحظه هزاران احتمال جدید به ذهنم می‌رسه. این‌قدر که حتی نمی‌تونم خوشحال باشم بابت همچین موضوعی. می‌دونی، گفته بودم، آدم توی این سن من دیگه به اندازه‌ی کافی آسیب خورده برای این که محتاط باشه و به بهترین چیز ممکن فکر نکنه و هی تلاش کنه معقول باشه. ولی نه‌خیر، من دوست ندارم از سایه‌ی خودمم بترسم. به خودم می‌فهمونم که این اتفاق خیلی زیباییه، و منم می‌تونم به خودم اعتماد کنم. تلاش می‌کنم، و از پسش برمیام.

۳
Humay Chehrzad
۲۲ فروردين ۱۶:۴۰

از پسش بر میای ;)

پاسخ :

خیلی ممنونم :)
نورا
۲۴ فروردين ۰۲:۱۳

سارا به نظرم به اندازه‌ی کافی براش باسواد هستی :)

پاسخ :

ممنونم زهرا، سواد تئوریم کافیه یک جورهایی، ولی از پایتونم اصلا مطمئن نیستم :))
فاطمه .ح
۲۵ فروردين ۲۲:۵۷

چه فوق‌العاده... وارد پروژه شدن با استاد دلخواه اونم مباحث دلخواه! 

پاسخ :

دقیقا :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان