بعضی اوقات که وسط کلاسهام و درسهام به خودم نگاه میکنم، از خودم خوشم میاد. نمیدونم، یک طور جالبیام. مثلا از یک طرف ایمنی میخونم، از یک طرف دنبال اپیژنتیکم، از یک طرف با پایتون کار میکنم، مجموعشون خیلی تصویر خوشایندیه. من خوشم میاد بعدا هم همین باشه زندگیم. مجموعی از همهی این موضوعها، و پیدا کردن یک رابطهای این وسط. من معمولا از زیست اینجا حرف نمیزنم. این چند روز حس کردم دوست دارم بیشتر حرف بزنم.
از این روزها هم خوشم میاد. صبحها نسبتا به موقع بیدار میشم. یک تا سه استراحت اجباری دارم. سه تا هشت میتونم بخونم، و بعد از هشت بازم استراحت اجباریه. به نظرم استراحت اجباری خیلی استراتژی مفیدی بوده برام. یعنی میفهمم دیگه من بودجهای که از روزم برای درس دارم، مشخصه و اگه قراره کاری کنم، بهتره الان کنم و دیگه از بقیهی روزم سخاوتمندانه وقت ندم که باز فرداش خسته بشم و برنامهام به هم بریزه.
شبها هم سریال میبینم، تلگرامم رو باز پاک میکنم، یکم کتاب میخونم، و میخوابم. این روتینیه که واقعا و عمیقا دوست دارم و بهم میسازه. حالا البته الان دارم ساعت دو پست میذارم، ولی به خاطر اینه که فردا صبح قرار نیست درس بخونم. نمیدونم کار درستیه که بیدار موندم یا نه؛ باید روش فکر کنم.
ویدئوهای افراد سازندهی یوتیوب مشوشم میکنه. من حسودم ولی این از حسودی نیست. فقط زندگی براق و دقیقشون خیلی برام عجیبه. من از اون افرادیام که از یک سری تصاویر سوراخها منزجر میشند و دیدن این ویدئوها برام همون حس رو داره. نه این که از اون افراد بدم بیاد. افراد خوبی به نظر میان، فقط اون سبک زندگی بهم حس ناخوشایندی میده. به خودم میگم «وقتی بهت حس خوبی نمیده، نبین. لازم نیست ببینیشون تا بتونی بهتر درس بخونی.» و فکر خوبیه. از نفرت حفظ میشم، به خودم اعتماد میکنم، و آرومترم.
Let them be them, let us be us.
خیلی سخته خودت رو از تاثیر مد در امان نگه داری، یا حداقل بفهمی کدوم قسمت از فکرهات و پیشفرضهات، مال خودت نبودند و فقط بهت تلقین شدند و تو هم پذیرفتی. زندگی من براق و دقیق نیست و در واقع کاملا برعکس، ولی ازش خوشم میاد. برای الان ازش راضیام. توی تخت با گوشی کار میکنم و ساعت خوابم هنوز دقیقا ثابت نیست و موقع دیدن ویدئوهای یوتیوب کامنت میخونم و نه این که اینها درست باشند، ولی واقعا به نظرم زندگیم میتونست فاجعهبارتر باشه. هر روز دارم تلاش میکنم؛ ولی از خودم راضیام و از زندگیم خوشم میاد.
بین تمام نفرت از خود، یا صرفا بیعلاقگی به خود، یک سری لحظات معدودی در روز هست که به خودم اطمینان دارم. عمیقا اطمینان دارم. و اون لحظات بهم خیلی خوش میگذره. معمولا حتی بابت این عذاب وجدان دارم که زیاد اینجا مینویسم، من گرایش زیادی دارم که فکر کنم مزاحم کسیام و هیچوقت دوست ندارم مزاحم باشم. ولی الان ... نه، حس خاصی ندارم بابتش. دوست دارم بنویسم و مینویسم.