هی برای خودت بهانه می‌چینی که قلبت نشکنه.

مشهد این مدت زیاد طوفان اومد. همین الانم نصفه‌شبه، صدای طوفان میاد و منم زیر نور چراغ مطالعه‌ی منعطف، کاملا مینیمال و آبی صبا داشتم یک کتاب با جلد آبی می‌خوندم، و جلوم هم یک پوستر از اورانوسه. به‌قدری آبی هست که خوشحالم کنه.

داشتم فکر می‌کردم کاش یک جا بودم که زیاد طوفان می‌اومد. منم همین‌طوری می‌نشستم یک جا و کتاب می‌خوندم. بعدش به خودم گفتم «نه، فکر می‌کنی، تو زود از طوفان زده می‌شی، فلان می‌شه، بیسار می‌شه، خلاصه داری چرت می‌گی.» 

ظهرها با صبا مسابقه می‌دم. ضرب اعداد دورقمی در دورقمی. امکان نداشت چنین برنامه‌ای از زیر دست صدای قضاوتگر می‌اومد بیرون. می‌گفت «تو فکر می‌کنی؛ ظهرها خسته‌ای، اگه از مغزت به‌زور کار بکشی، اونم سر همچین کار بی‌هدفی، بعدش عصر دیگه نمی‌تونی برگردی سر درست.» ولی خب، حداقل تا الان خوش گذشته. از معدود ویژگی‌هایی که توی دبستانم بابتش از خودم خوشم می‌اومد، همین محاسبه‌ی سریع‌تر از همه بود. الانم یاد همون موقع میفتم. عصبی کردن صبا هم مثل همیشه خوشاینده.

چند هفته قبل هم یک روز بود که همین‌طوری بیهوده تلگرامم رو حذف کردم و گفتم شب نصب می‌کنم. برنامه‌ای نداشتم برای ادامه دادنش، ولی خیلی خوش گذشت و ادامه‌اش دادم. یعنی ساعت مطالعه‌ام تغییری نکرده، ولی خوشم میاد از این که در طول روز فقط خودمم و خودمم و می‌تونم در خلوت خودم، به تفریحات احمقانه‌ام بپردازم. 

این برنده‌های نوبل، همه‌شون انگار راهشون از یک کنفرانس، یک مقاله، یک سخنرانی، یا همچین چیزی شروع شده. عزیزم، منم از این خوشم میاد که هی خیلی casual چیزهای جدید امتحان کنم. نه این که براش تلاشی کنم. صرفا همه‌ی درها رو نبندم. وقتی این موهبت رو دارم که می‌تونم ایده‌های جدید داشته باشم، چرا به زور خاموشش کنم تا صرفا مطابق محیط باشم؟

حداقل شش ماهه که قراره مقاله‌ی واتسون و کریک رو چاپ کنم و بزنم به دیوارم و هی برای خودم بهانه میارم که این لوس‌بازی‌ها چیه، و فلان و بیسار. زن، چی شد که تو این‌طوری شدی؟ چرا این‌قدر اعتماد به نفس نداری برای چیزهایی که می‌خوای باشی و چیزهایی که می‌خوای داشته باشی.

مردم از این حرف می‌زنند که تو هر برنامه‌ای بریزی، دو روز بهش عمل می‌کنی، و بعدش دوباره به حالت اولت برمی‌گردی. ولی مشاهدات چند سال اخیر من اینه که نه خیر، درسته که نود درصد اوقات از خودت ناراضی‌ای، ولی اگه تلاش کنی، اگه مبارزه کنی، اگه خارج نشی، اتفاقا خیلی هم تغییر می‌کنی. 

من توی نوزده سالگی، یک سیستم جامع برنامه‌ریزی می‌خواستم، و الان دارمش. بعد از هزار بار تلاش کردن برای record کردن خودم، الان دارمش و راحت و پیوسته هم دارمش. شب‌ها برای روز بعدم برنامه می‌ریزم، عملکردم توی همون روز ارزیابی می‌کنم، چیزهایی که باید یادم بمونه، به خودم یادآوری می‌کنم و درسته که بی‌نقص نیست، ولی دارمش به هر حال. فعلا هم ازش خسته نیستم و طبق انتظارم خیلی هم صلح و آرامش می‌ده بهم.

توی یک جایی فکر می‌کنی که دیگه حوصله‌ی ناامیدی و شکست نداری. من دارم تلاش می‌کنم که درست از اون‌جا بگذرم. به خودم بفهمونم زندگی‌ای که من دنبالشم، قطعا کلی شکست و ناامیدی داره. ولی منم قطعا از پسشون برمیام.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان