Dance on the Porch

فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که همراه بزرگسالی برام اومد، همین تلاش فراوان برای شکست نخوردن بود. طبیعیه که نخوای شکست بخوری، ولی احتمالا راهش اینه که مثلا توی هر موقعیتی تلاش خودت رو بکنی. نه این که از هر چیز جدیدی فرار کنی که امکان شکست هم وجود نداشته باشه. این که پاک کردن صورت مسئله می‌شه. و منظورم  از شکست خوردن، شکست توی همه چیزه. و مخصوصا چیزهای غیر از کار و دانشگاه. چون داشتم به فرزانه می‌گفتم من از ریتم زندگی‌م راضی نیستم. دوست دارم  آهنگ‌های بیش‌تری گوش کنم. و از روی طمع نیست، فقط حس می‌کنم سرعت زندگی‌م پرم نمی‌کنه. به داستان‌ها و احساسات بیش‌تری نیاز دارم. (چرا آهنگ‌های بیش‌تری گوش نمی‌کنم؟ می‌ترسم که خوشم نیاد.)

توی این نور که بهش نگاه می‌کنم، شکست خوردن واقعا زیبا به نظر میاد. اومدم که این رو بنویسم، و دیدم زهرا یک پست نسبتا مرتبط نوشته. و خب، من حتی بحثی ندارم راجع به این که اگه چیزهای بیش‌تری امتحان کنی، با احتمال بیش‌تری چیزهای محشری پیدا می‌کنی. فقط می‌دونی، حتی اگه چیز محشری هم پیدا نکنی، حداقل هی کوچک‌تر نمی‌شی.

داشتم به فرزانه می‌گفتم که چقدر حس می‌کنم یک ذخیره‌ی محبت و اهمیت دادن بزرگی توی خودم دارم. و خیلی دریچه‌ای برای استفاده کردن ازش نمی‌بینم. پیش خاله‌ام که بودم، و دخترخاله‌ام که کاردرمانه، از ماجراهاش می‌گفت، فکر می‌کردم من حتی رشته‌ام هم طوری نیست که بتونم از این موضوع استفاده کنم. اشکالش اینه که این‌طوری حس می‌کنم هی دارم کوچک‌تر می‌شم. شاید خیلی مرتبط به نظر نیاد، ولی در مورد شکست هم همچین حسی دارم. اگه بخوای از هر موقعیتی که احتمال شکست توش وجود داره، دوری کنی، فقط کوچک‌تر می‌شی. آخرش دیگه هیچی ازت نمی‌مونه. 

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان