از همگروهیم خوشم میاد. ما خوششانسیم، چون دوتایی شدیم و نه مثل بقیه سهنفره. آروم و مودبه، و مثل پسرهای دیگهای که در طول زندگی دانشگاهیم دیدم، برای اثبات نجابتش، به سلام نکردن روی نیاورده و خوشبختانه حرف میزنه. مربیمون هم رفتارش دوستانه است، ولی کمحرفه. من با وجود این دو نفر فهمیدم که جمع کردن سه فرد آروم و مودب جو عجیب و نزدیک به akwardای پدید میاره. میشه از توش یک سیتکام درآورد.
مثلا دیروز منتظر بودیم سانتریفوژ تموم بشه، و سهتامون کاملا ساکت کنار هم نشسته بودیم. و شاید کاملا ساکت بودن سه نفر با هم برای ده ثانیه قابل تحمل باشه، ولی واقعا بیشتر نه. ضمن این که من هر لحظه ممکن بود شروع کنم به خندیدن. بنابراین سر صحبت رو باز کردم با این سوال که قبلش من و همگروهیم داشتیم به درودیوار نگاه میکردیم و حدس میزدیم قیمت چیزها چقدره، مربی با لحن افسوسباری گفت که مسئول انبار نیست، و هیچ ایدهای از قیمتها نداره. به نظرم کاملا مشخص بود که چقدر شرمنده است که موضوع بحث به این خوبی رو هدر داده. بعدش دوباره در سکوت فرو رفتیم. هی فکر میکنم این احتمالا از اون چیزهاییه که خندهات میندازه.