If you face the fear that keeps you frozen, chase the sky into the ocean, that's when something wild calls you home

تازگی‌ها تصمیم گرفتم که قبل از خوابم، زیر نور شمع کتاب بخونم. یعنی قبلا هم کتاب می‌خوندم، ولی زیر نور لوستر. چون واقعا دیگه خسته شدم از تلاش برای تنظیم خوابم. و جالبه که حداقل تا الان، به نظر می‌رسه که داره کار می‌کنه. ولی بحثم سر این نیست. واکنش اولیه‌ی من به پیشنهاد شمع روشن کردن، «وا.» بود. بعدش گفتم جهنم و ضرر، و شمع روشن کردم. و خب، خوش گذشت راستش. تازگی‌ها دارم یک سریال توی فضای قرن نوزدهم می‌بینم و این دو تا با هم ترکیب جالبی‌اند.

سریالی که شروع کردم هم خیلی دوست دارم. پیشنهادش نمی‌کنم، چون به نظر میاد من باهاش ارتباط خیلی شخصی‌ای برقرار کردم و بقیه خوششون نمیاد چندان. نمی‌دونم دقیقا چرا این‌قدر دوستش دارم، ولی به هر حال، چیزیه که می‌تونم درباره‌اش بگم «اگر چهار ساعت مکانیک سیالات بخونم، بعدش می‌تونم یک اپیزود Gentleman Jack ببینم.» و واقعا شروع کنم به خوندن مکانیک سیالات.

یک کانال توی یوتیوب پیدا کردم (بله، من توی دوران امتحاناتم هستم و به اینم می‌رسیم.) به اسم Geography Now که درباره‌ی کشورها توضیح می‌ده و بامزه است. به عنوان یک فرد مشتاق به یاد گرفتن درباره‌ی کشورهای دیگه، من نشستم و اپیزود راجع به ایران رو دیدم. و واقعا زیباست که ویدئوی نروژ به نظرم آشناتر بود :)) این یکم اغراقه ولی کلا، من عادت کرده بودم به تصویر خودم از ایران. یعنی دنیا نه تنها پره از چیزهایی که من ندیدم، که حتی چیزهایی هم که دیدم و بیست سال توشون زندگی کردم هم، فقط از یک نگاه دیدم.

همچنان تعریف جامعی برای ترکیب mood swingام. در روز یک وقت‌هایی از گریه نفس کم میارم، و یک وقت‌هایی حس می‌کنم دارم بهترین و عمیق‌ترین احساسات ممکن رو تجربه می‌کنم. ولی به نظرم تو درست می‌گی، من نباید این‌قدر به این فکر بچسبم که هر چی بوده تجربه کردم. نباید این‌قدر محکم و ناخودآگاه به گذشته بچسبم. بهترین فایده‌ی این چند وقت این بود که یکم بهتر فهمیدم با خودِ غمگین و لجبازم چی کار کنم. مثلا می‌دونم گشتن توی پینترست ممکنه باعث بشه بهتر فکر کنم.  مثلا این رو پیدا کردم:

برای خودم توی اسپاتیفای یک پلی‌لیست درست کردم به اسم Hope از آهنگ‌هایی که خوشحالم می‌کنند. امروز یهو ذهنم کشید به Something Wild که توی سوم دبیرستان از وبلاگ آرمینا پیدا کردم و بهش گوش می‌دادم. و مشخصا عاشقش بودم. امروز بعد از مدت‌ها بهش گوش کردم. به نظرم همین‌ها مهمه. این که هی به خودم یادآوری کنم که نباید مثل مامان و بابام خودم رو محدود کنم به همین‌جایی که هستم. که آخرش یک روز حیرت‌زده بشم از زیبایی چیزهایی که یک قدمی‌م بودند.

مثلا دیروز فهمیدم چقدر از آهنگ‌های ویوالدی خوشم میاد. من همیشه‌ی خدا در حال حسودی به افرادی‌ام که هنر رو می‌شناسند، چون حس نمی‌کنم خودم هیچ‌وقت به اون مرحله حتی نزدیک بشم. و خیلی عجیبه که آدم زندگی کنه و در نهایت هم هنر رو نشناسه. به هر حال، دیروز فکر کردم که خوبه که من حرفه‌ای نیستم. خوبه که یک دنیایی دارم برای کشف کردن. 

آموزش مجازی احساسات متناقضی توم ایجاد می‌کنه. از یک طرف مشکلات و حسرت‌هاش، و از یک طرف، من می‌تونم موقع امتحان دادن، آهنگ گوش کنم که واقعا هیجان‌انگیز و زیباست. ضمن این که مثل قبل استرس ندارم، و نمی‌ترسم از این که یهو چیزی یادم نیاد. و این با کمک ساعت خوابِ به تازگی تنظیم شده‌ام، باعث شده من بتونم این‌جا بشینم و مثل یک انسان نرمال و سالم از زندگی بنویسم. 

بعضی اوقات که دارم تلاش می‌کنم خودم رو نجات بدم، فکر می‌کنم که یک روز از همه‌ی این‌ها برای دخترم تعریف می‌کنم. دوست دارم از نظر دخترم قوی باشم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان